می گیلان

تاریخ, موسیقی, فرهنگ, جغرافی, زبان, شعر و مسایل روزمره گیلان

Posts Tagged ‘تاریخ گیلان’

تاریخ گیلان – بخش 24- گیل گیلان شاه

Posted by صابر در آوریل 23, 2010

بعد از خسروپرویز تا روی کار آمدن یزدگرد سوم(632-652 م)، آخرین شاه دودمان ساسانی، دولت و دربار ایران سخت دچار آشوب و بحران گردید. چنان که مورخان نوشته اند، پس از کشته شدن شیرویه، پسر و جانشین خسروپرویز به دست درباریان، در مدت 4 سال 12 تن در تیسفون خود را شاه ساسانی خواندند. در این مدت، ساکنان نواحی جنوب کاسپین به حال خود رها شدند و مقدمات لازم برای تجدید استقلال کامل آنان بار دیگر فراهم شد. در ادامه ی این فرایند و در واپسین سال های فرمانروایی ساسانیان که امپراتوری ایران به دلیل ضعف و سستی دولت و دربار ساسانی از سوی تازیان مسلمان در جنوب باختری و ترکان از سوی شمال خاوری مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود، خاندان گیلان شاه در گیلان و سپس تمامی گستره ی پشتخوارگر قدرت گرفت. درباره ی این خاندان که پس از خاندان گشنسب شاهان و سوخرائیان مهم ترین خاندان حکومت گر پشتخوارگر به حساب می آیند، در منابع تاریخی پس از اسلام کمابیش سخن به میان آمده است. بر اساس اطلاعات موجود در این منابع، ریشه و تبار دودمان گیلان شاهان به جاماسب، برادر قباد اول ساسانی می رسد. پس از آن که برادر قباد او را در سال 499 میلادی از سلطنت خلع کرد، وی به فرمانروایی ارمنستان، آذربایجان و دربند گماشته شد. پس از مرگ وی، فرزندش نرسی و بعد از نرسی، فرزند او فیروز در آن حدود به حکومت پرداختند. فیروز در ادامه ی فتوحات پدرش، پس از چیرگی بر بخش هایی از کناره های شمالی دریای کاسپین، استپ های جنوبی روسیه و سرزمین های اسلاو نشین خاور اروپا، در اندیشه چیرگی بر گیلان بر آمد و «به قهر و غلبه تا به حد گیلان مستولی شد و سال ها در آن بلاد کوشش نمود.عاقبت مردم گیلان طوعاً و کرهاً به متابعت او گردن نهادند. از شاهزادگان گیلان زنی بخواست. از آن عورت او پسری آمد، جیلان شاه نام نهادند…»(مرعشی).
پس از مرگ فیروز، گیلان شاه بر تخت پدر نشست:»چون نوبت تاجداری به جیلان شاه رسید، او را نیز اسباب جمعیت به حاصل آمد، زمان مساعدت نمود و روزگار موافقت کرد تا او را پسری آمد خجسته طلعت، ماه پیکر، او را جیل بن جیلان شاه نام کردند! (نامگذاری عربی در وسط گیلان) بعد از پدر چون نوبت تاجداری و شهنشاهی بدو رسید، تمامی ملک پدر به تخصیص جیل و دیلم مسخر فرمان او شد»
گیل گیلان شاه، که به نیروی رزمی گیل ها و دیلمیان دلگرم بود، بر آن شد تا بر طبرستان دست یابد: «تا این دعوی بر دماغ او قرار گرفت خواست که طبرستان وقوفی حاصل کند. بعد از تفکر بسیار رایش بدان قرار گرفت که اسباب ترتیب ممالک مضبوط گردانیده نایب کافی را که محل اعتماد بود، به گیلان نصب فرماید و چنان که غیری را بر آن وقوف نباشد و خود متوجه طبرستان گردد. بنابر آن چند سر گاوان گیلی را بار کرده در پیش انداخت و مانند کسی که از سبب وقایع  ظلم و تعدی جلای وطن کرده باشد، پیاده متوجه طبرستان گشت و پیوسته با مردم طبرستان صحبت ها داشتی و با ملوک و حکام اختلاط نمودی. چون خاص و عام از او بزرگی و علو همت مشاهده می کردند، همه با او بنیاد موافقت نمودند و او را گاوباره لقب دادند…)
بر پایه نوشته های «ابن اسفندیار»، «اولیاء الله آملی» و «مرعشی»، گیل گیلان شاه در درگاه آذرولاش – که از سوی دولت ساسانی بر طبرستان فرمان می راند- مقام بزرگی یافت و معتمد و مشاور او شد و «از بسیاری دانش در وقایع و حروب که حاکم ولایت را خصمان اتفاق می افتاد، گاوباره تدبیرهای با صواب کردی و رای های نیک زدی و در مقام قتال و جدال شجاعت ها نمودی، تا در طبرستان نزد بزرگان مشارالیه و معتمد علیه گشت…»
هنگامی که اعراب مسلمان به ایران یورش آوردند، ترکان نیز با استفاده از آشفتگی دولت و دربار ساسانی، به خراسان و طبرستان حمله ور شدند. آذرولاش برای راندن ترکان سپاهی بزرگ آراست. گیل گیلان شاه در سپاه طبرستان فداکاری ها و دلاوری های فراوان نمود و به کمک آذر ولاش ترکان را شکست داد و پس راند. به دنبال آن، آوازه ی او در تمامی طبرستان پیچید و قدر و منزلت او دو چندان شد:
گیل گیلان شاه روزی نزد آذرولاش رفت و اجازه گرفت به گیلان عزیمت کرده و اسباب و اثاثیه و بچه های خردسالش را بیاورد. به محض رسیدن به گیلان لشکری فراهم ساخت و سپس روی به طبرستان نهاد. آذر ولاش از این جریان اطلاع یافت و پیکی به مداین نزد یزدگر، آخرین پادشاه ساسانی فرستاد او را آگاه گردانید. یزدگرد جواب داد این شخص کیست و منظورش چیست؟ آذرولاش او را مردی بی نام و نشان معرفی کرد. اما یزدگرد این حرف را نپذیرفت و موبدان را احضار کرده از آنان استفسار نمود. افرادی که به حال گاوباره آگاهی داشتند، گفتند او از نوادگان جاماسب و از عموزادگان پادشاه ایران است. در چنین وقتی خطر اعراب ما را تهدید می کند، رنجانیدن او به صلاح ما نیست. حکومت طبرستان را به او بسپار و تسلیم فرمان وی شو. آذرولاش به فرمان عمل کرد و طبرستان به تصرف جیل بن جیلان شاه معروف به گاوباره درآمد. گاوباره هدایایی به دربار یزدگرد فرستاد و یزدگرد متقابلاً اورا خلعت ارزانی فرموده به لقب فرشوارگر شاه ملقب ساخت و این گونه شد که شاهنشاه ایران تسلیم فرمان پادشاه گیلان شد.
سید  ظهیرالدین مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان و مازندران نوشته است گیل گیلان شاه پس از وصول فرمان پشتخوارگر شاهی از سی یه گیلان(شمالی ترین نقطه گیلان در آن روزگار) تا گرگان قصر های عالی ساخته و عمارات قوی کرده و قلاع حصون ترتیب داد، اما دارلملک او در گیلان بود… او پانزده سال در طبرستان حکومت کرد..با نام نیک…).
بدین گونه گیل گیلان شاه با کنار زدن آذرولاش، بر طبرستان و رویان چیره شد و با به رسمیت شناخته شدن فرمانروایی او بر سرزمین پشتخوارگر از سوی یزدگرد سوم، تمامی نواحی جنوبی دریای کاسپین به زیر فرمان او درآمد. گیل گیلان شاه پس از آن پایتخت خود را از مازندران به گیلان انتقال داد. گویا بلافاصله پس از لشکر کشی به مازندران تغییر پایتخت داده بود به مازندران و بعدا دوباره پایتخت را به گیلان و به روایتی به فومن آورد و فرزند بزرگ خود، دابویه را به عنوان ولیعهد و اسپهبد پشتخوارگر به طبرستان فرستاد. وی پس از آن که یزدگرد سوم در سال 32 ق در مرو به قتل رسید، با استقلال تمام بر سرزمین های گیلان، دیلمان، رویان، طبرستان و گرگان فرمان راند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , | 1 Comment »

تاریخ گیلان – بخش 23- دوران ساسانیان 3

Posted by صابر در مارس 31, 2010

پس از مرگ خسرو انوشیروان در سال 579 میلادی، سلطنت به پسرش، هرمز چهارم – بین 579 تا 590 م – رسید. هرمز پس عموی خود، شاپور – پسر کاووس – را به حکومت گیلان، دیلمان و طبرستان و سایر ایالات پشتخوارگر برگزید. پس از شاپور، فرزندش باو به این مقام دست یافت. در سال 590 میلادی بهرام چوبین، از سرداران برجسته سپاه ساسانی بر ضد هرمز به شورش برخواست و دیلمیان که در پی یافتن قدرت از دست رفته ی خود بودند به بهرام پیوستند و از او حمایت کردند. در پی کشاکش های درونی خاندان ساسانی، خسروپرویز که از حمایت باو، فرمانروای پشتخوارگر بهره مند بود، بر تخت سلطنت ساسانیان نشست و به رویارویی با شورش بهرام چوبین برخاست، اما خسرو پرویز از بهرام شکست خورد و با خفت و خواری به روم پناه بردد. به دنبال آن بهرام در تیسفون، پایتخت ساسانیان، قدرت را به دست گرفت و بدین گونه بود که دیلمیان بالاخره پای به پایتخت ساسانیان نهادند.
پس از چندی خسرو پرویز از رومی ها ارتشی گرفت و بهرام را در آذربایجان شکست داد و به تاج و تخت ساسانی دست یافت. جنگاوران دیلمی پس از شکست بهرام و گریز او به دربار خاقان ترک، از سپاه وی جدا شدند و به دیلم بازگشتند. بهرام که در اندیشه بازپس گیری دگر باره ی تاج و تخت ساسانی به یاری دیلمیان بود، با دسیسه ی خسرو پرویز در سال 591 میلادی به قتل رسید. یاران بهرام به دنبال قتل وی، به ترک ها بدبین شدند و در اندیشه چاره جویی برآمدند.
یاران بهرام با هم مشورت کردند و گفتند برای ما نزد این قوم(ترکان) خیر و آسایشی نخواهد بودو رای درست بیرون رفتن از سرزمین ایشان است که مردمی پیمان شکن و ناسپاس اند و کوچ کردن به سرزمین دیلم بهتر است که به سرزمین خود ما نزدیک تر است و برای خونخواهی از پادشاهانی که ما را آواره کردند، مناسب تر است.
در پی آن یاران و همراهان بهرام به همراه گردیه، خواهر او – که زنی زیبا و دلیر بود – از راه گرگان و طبرستان به کوه های گیلان پناه آوردند دینوری درباره ی ورود یاران بهرام به دیلم چنین نوشته است:
یاران و همراهان بهرام از مردم دیلم اجازه خواستند که با آنان سکونت نمایند و میان خود عهد نامه نوشتند که هیچ یک به دیگری آزار نرساند و در کمال امان همان جا اقامت کردند و به پیشه وری و کشاورزی پرداختند و دهکده هایی برای خود ساختند و در همه کارها با مردم دیلم هماهنگ و متحد بودند.
در این زمان بستام، اسپهبد خراسان که از سوی خسروپرویز حکومت قومس، گرگان و طبرستان را نیز در اختیار داشت، به دنبال قتل برادرش، بندوی به فرمان خسروپرویز بر جان خود بیمناک شد و با سرپیچی از فرمان شاهنشاه ساسانی که وی را به پایتخت فراخوانده بود، برای فراهم کردن شورشی بزرگ بر ضد خسروپرویز به دیلم رفت و به جمع یاران بهرام چوبین شتافت.
در دیلم یاران بهرام و دیلمیان و بستام – که در این زمان گردیه را به زنی گرفته بود – بر ضد خسروپرویز هم پیمان شدند و به دنبال آن، اقوام گیل، ببر babar(از اقوام ساکن در قسمت جنوب باختری دریای کاسپین که درباره ی نژاد و محل دقیق سکونت آن ها هیچ گونه اطلاعاتی در دست نیست. گمان می رود ببر ها در مجاورت تالش ها یا کادوسیان می زیستند. کولسینکف درباره ی این قوم نوشته است: «مولفین سده های میانی ببر را میان تالش و گیلان و یا میان دیلم و تالش و یا میان مغان <منطقه ی محدود به رود ارس و کورای پایین> و طالش جای می دهند») و تالش به جمع شورشیان پیوستند. به نوشه ی یعقوبی، با گسترش شورش حتی توده انبوهی از بیکاران شهرهای ری و قزوین که برای نان بنده ی بستام شده بودند، به جمع شورشیان پیوستند. بدین گونه دیلم به کانون شورشی بزرگ بر ضد خسروپرویز تبدیل شد. سپاهیان متحد به فرماندهی بستام، ابتدا در ری و سپس در همدان با ارتش ساسانی به پیکار برخواستند. به نوشته ی مروخان پس از چند جنگ چون پادشاه ساسانی از چیرگی بر بستام نا امید شد، به فریب و خدعه توسل جست و کس نزد گردیه فرستاد و به او پیغام داد که اگر بستام را به قتل برسانی من تو را به زنی خواهم گرفت و سرور زنان خود  قرار می دهم و البته تعداد زن های خسروپرویز خیلی زیاد بود، و نیز به گردیه وعد داد اگر از آن پسری بدنیا آورد او را پادشاه خواهد کرد. گردیه شبی بستام را مست کردو او را بکشت. پس از آن گردیه به سوی خسرپرویز تاخت و خسرو او را به زنی برگزید و یاران بستام به دیلم گریختند. با مرگ بستام، سپاهیان متحد پراکنده شدند و دیلمیان راه دیلم را در پیش گرفتند. در میانه راه گروهی از ارمنیان سپاه خسروپرویز به دیلمیان پیوستند و دیلمیان به کمک آنان توانستند»سمبات با گراتونی»، سردار ارمنی سپاه خسروپرویز و «شهربراز»، مرزبان آذربایجان را طی نبردی شکست دهند و به سرزمین خود بازگردند. این حوادث خسروپرویز را بر آن داشت که به منظور جلوگیری از تاخت و تاز های دیلمیان، دیوار دفاعی مستحکمی در برابر آنان ایجاد نماید. از این رو»خسروپرویز، شاپور، پسر ابرکان را با ده هزار سوار گسیل داشت و دستور داد در قزوین بماند و آنجا پادگانی به وجود آورد و از آمدن اشخاص به کشور دیلم جلوگیری کرد.»
نولدکه نیز پس از بیان پایان کار بستام و بازگشت یاران او به دیلم، نوشته است:»از آن هنگام قزوین به صورت دژی استوار در برابر دیلمیان در آمد» خسروپرویز بعدها به سبب دلاوری و روحیه سلحشوری دیلمیان، 4000 تن از جنگاوران دیلم را به استخدام خود در اورد و آنان را جزو خادمان و گارد مخصوص خوی قرار داد. این گروه پس از خسرو پرویز در ارتش ایران باقی ماندندو به هنگام یورش اعراب مسلمان به ایران، در سپاه رستم فرخزاد با تازیان به نبرد پرداختند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , | Leave a Comment »

تاریخ گیلان – بخش 22- دوران ساسانیان 2

Posted by صابر در فوریه 25, 2010

در نخستنین سالهای پادشاهی شاپور اول، پسر و جانشین اردشیر بابکان، ساکنان گیلان سر به شورش گذاشتند، در حقیقت پیمان اتحاد بین خودشان و اردشیر را که درگذشته بسته شده بود را زیر پا گذاشتند. شاپور با لشکری به سوی کرانه های دریای کاسپین لشکر کشید و با شکست دادن کادوسی ها، گیل ها و دیلمیان، آنان را وادار نمود که به فرمان دولت ساسانی سر سپارند. اما در گرداندن امور داخلی خود آزاد باشند. به نوشته لوکونین، شاپور تا سال 262 میلادی چندیدن سرزمین را به زیر فرمان خود در آورد که از میان آن ها می توان به گیلان و نواحی ساحلی دریای کاسپین اشاره کرد. در برخی از این نواحی، دودمان های فرمانروای پیشین سرنگون شده و زمین های آنان به تملک خاندان شاهنشاه در آمده بود. شاپور پس از تصرف گیلان، فرزند خود بهرام را به حکمرانی این ناحیه و دیگر نواحی جنوبی دریای کاسپین گماشت. و از این روست که وی به گیلانشاه شهرت یافت.
شاپور همچنین برای جلوگیری از تازش دیلمیان و مهارکردن نیروی جنگی آنان، شهر قزوین را در جنوب سرزمین دیلم بنیاد گذاشت.
در سال 260 م هنگامی که شاپور به خاک روم لشکر کشید، بر پایه ی پیمانی با بالنوس، شاه کادوسی ها دسته ای از اسواران کادوسی و دسته ای از جنگاوران دیلمی را در میانه سپاه خود جای داد. در این نبرد، کادوسیان و دیلمیان دلاوری فراوانی از خود نشان دادند. در پایان این جنگ، ایرانیان بر ارتش روم پیروز شدند و والریانوس – امپراتور روم – به اسارت در آمد. نوشته اند پس از این رویداد گروه زیادی از جنگاوران کادوسی وارد ارتش ساسانی شدند. پس از شاپور، بهرام یکم بر تخت ساسانیان نشست. وی که در زمان فرمانروایی پدرش و پیش از آن که جانشین او شود، با نام گیلان شاه فرمانروای گیلان و سرزمین های کرانه های دریای کاسپی بود تا پایان عمر عنوان گیلان شاه را برای خود حفظ نمود. گویا سلطنت بر این اقوام آن قدر سخت بوده که شاهنشاه افتخار میکرده به این لقب. در دوران کوتاه سلطنت وی، دیلمیان سر به شورش برداشتند. بهرام به جنگ آنان رفت، اما چون جنگ به درازا کشید، شاهنشاه ایران ناگزیر به پذیرش صلح با دیلمیان شد و آنان را در امور خود آزاد گذاشت، یعنی دیلمیان به هدف خود رسیدند!
در زمان پادشاهی بهرام دوم – پسر و جانشین بهرام اول – برادرش هرمزد که فرمانروای خراسان بود، برای کسب تاج و تخت ساسانیان، در سال 291 میلادی سر به شورش گذاشت. در جریان این شورش گیل ها همراه با کوشانی ها و سکاها به یاری هرمزد شتافتند، اما بهرام تمامی شورشیان را سرکوب کرد. همچنین گیل ها که در زمان فرمانروایی شاپور دوم سر به شورش برداشته بودند، سرکوب شدند. به روایت ابن اثیر، در زمان فرمانروایی بهرام پنجم، دیلمیان به ری و سرزمین های مجاور آن لشکر کشیدند و با غارت برخی شهرها و آبادی ها و به اسارت گرفتن گروهی از مردم آن نواحی، مرزداران آن حد را مجبور به پرداخت خراج کردند. در پی این رویداد، بهرام لشکری بزرگ فراهم ساخت و با دیلمیان جنگید. سرانجام بهرام که خود فرماندهی جنگ را بر عهده داشت، با به اسارت در آوردن سردار دیلمیان، سپاهیان او را وادار به تسلیم ساخت. به نوشته ابن اثیر، در پایان نبرد، بهرام دیلمیان و فرمانده ی آنان را بخشید و مورد نوازش قرار داد و هیچ کس از آنان را نکشت. پس از این حادثه بود که سردار دیلمیان در شمار یاران نزدیک بهرام درآمد. زرین کوب درباره این رویداد نوشته است: بهرام پنجم طوایف دیلم را که در مقابل او سر به طغیان برآورده بودند، به انقیاد دراورده و ایشان را اسیر کرد و بعد خلعت داد و به ولایت خود باز فرستاد.
پس از این که ترکان ورارود به خراسان و طبرستان تاختند، قباد اول پسر بزرگ خود، کاووس را به طبرستان فرستاد تا وی به کمک خاندان گشنسب شاهان، از تاخت و تاز ترکان جلوگیری کند. کاووس پس از این که به کمک گیلان و طبرستان ترکان را پس راند، در مازندران اقامت گزید و با پایان دادن به دوران طولانی گشنسب شاهان – که از 330 پیش از میلاد تا 491 میلادی یعنی 821 سال بر سرزمین پشتخوارگر فرمان می راندند – فرمانروای پشتخوارگر شد.
از رویداد های مهم این دوره، پیدایش مزدک و پشتیبانی قباد و کاووس از او و آئین تازه اش بود. در پی این رویداد، آیین مزدکی در میان مردم گیلان رواج یافت. هنگامی که در تیسفون پایتخت ساسانیان، خسرو انوشیروان، فرزند کوچک قباد به کمک الیگارشی ساسانی – که از گسترش و رواج آیین مزدک سخت به وحشت افتاده بودند – با انجام کودتایی قدرت به دست آورد، به قتل عام مزدکیان پرداخت، گروهی از طرفداران مزدک به کاووس روی آوردند و در طبرستان و دیلم پناه گرفتند. پس از مرگ قباد در سال 531 میلادی، کاووس که برادر کوچک خود را بر تخت فرمانروایی ساسانیان می دید، از سرزمین پشتخوارگر مدعی تاج و تخت خاندان ساسانی شد و آشکارا به ترویج کیش مزدکی پرداخت. در پی آن، گروه زیادی از مردمان کرانه های جنوبی کاسپی به خصوص دیلمیان، مزدکی شدند.
کاووس پس از چندی با لشکری از جنگاوران گیلی، دیلمی، تبری و یگر مردمان نواحی پشتخوارگر به امید دست یافتن بر تخت ساسانیان به تیسفون تاخت، اما از لشکر خسرو انوشیروان شکست خورد و اسیر شد و سپس به فرمان برادرش به قتل رسید. انوشیروان برای سرکوب بقایای مزدکیان و مردم نا فرمان گیل و دیلم، با لشکری بزرگ از ارتش ساسانی به گیلان لشکر کشید و با گشودن این سرزمین و قتل عام خونخوارانه و سفاکانه ساکنان آن، حاکمیت دولت خود را در این فسمت و دیگر قسمت های سرزمین پشتخوارگر برقرار ساخت. بعد به چنین کسی که مردمان را فقط به دلیل داشتن کیشی دیگر قتل عام می کند، مردمان یک قوم را تا مرز نابودی قتل عام می کند، بخشی از خانواده اش را مانند پدرش برای سلطنت در زندان نگه می دارد و چندین عمل سیاه دیگر در کارنامه اش دارد، می گویند انوشیروان عادل! پیداست وقتی ملتی به این می گویند عدل، خودشان هم به همین حد عدل باید کفایت کنند، نباید اعتراضی داشته باشند.
انوشیروان پس از آن حکومت پشتخوارگر را به قارن، پسر سوخرا داد. در دوران سلطنت انوشیروان، گیلان مطابق با تقسیم بندی های حکومتی آن عصر در حوزه ی قلمرو اسپهبد آذربایجان قرار گرفت. پس از آن گروه زیادی از جنگ اوران گیل و دیلم وارد ارتش ساسانی شدند و در جنگ های آن دوره و گسترش قلمرو ساسانی نقش بسزایی ایفا کردند، از جمله انوشیروان به کمک صدها جنگ جوی دیلمی که زیر فرمان فرخ زاد و هرمز دیلمی پیکار می کردند، یمن را گشود و آن سرزمین را زیر فرمان دولت ساسانی درآورد.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , | Leave a Comment »

تاریخ گیلان – بخش 21- دوران ساسانیان

Posted by صابر در ژانویه 30, 2010

در سال 224 میلادی، اردوان پنجم، آخرین پادشاه دودمان اشکانی، در جنگی با اردشیر ساسانی که در این زمان قیام کرده بود، از او شکست خورد و کشته شد و بدین سبب سلسله اشکانی در ایران سقوط و ساسانیان بر روی کار آمدند.

اردشیر در آغاز دوران پادشاهی اش، امیران و شاهان محلی را به همراهی خود دعوت نمود و کسانی که دعوتش را نمی پذیرفتند نیز با خونخواری هر چه تمامتر از سر راه خود بر می داشت. به نوشته ابن اسفندیار اردشیر بیش از 90 تن از فرمانروایان محلی را از دم تیغ گذراند. در راه رسیدن به این قدرت او حامیان قدرتمند مذهبی را در رکاب داشت، کسانی که ساسانیان را بر روی کار آوردند، آنها را به جلو هدایت کردند و در آخر نیز باعث نابودی آنان و تباهی زندگی مردم در دوره سلطنت ساسانیان شدند. تنسر نیز نامه هایی در همین راستا به فرمانروایان بخش های مختلف ارسال می کرد، از جمله به گشنسب – شهریار گیلان و طبرستان – نیز نامه ای ارسال کرد. ابن مقفع در دیباچه ی ترجمه عربی نامه ی تنسر چنین نوشته است:

» از اردوان در آن عهد عظیم تر و با مرتبه تر، جشنسف شاه برشوارگر و طبرستان بود… اردشیر با او مدارا می کرد و لشکر به ولایت او نفرستاد و در معالجه مساهله و مجامله نمود تا به مقاتله و مناضله نرسد.»

گشنسب با فرستادن نامه ای به تنسر، با پذیرش درخواست او به پشتیبانی ازاردشیر برخاست. تنسر در نامه ای دیگر به گشنسب نوشت:

«از جشنسف، شاه و شاهزاده طبرستان و پرشواذگر جیلان و دیلمان و رویان و دنباوند(دماوند) نامه پیش تنسر، هیربد هرابده رسید، خواند و سلام می فرستد و سجود می کند»

از این نامه ارزش و اهمیتی که تنسر برای شهریار گیلان و دیگر ایالات پشتخوارگر قائل شده است، کاملا آشکار است. گشنسب پس از دریافت نامه ی تنسر و مطمئن شدن از امنیت جان خود، نزد اردشیر رفت و فرمانبرداری خود را از خاندان ساسان اعلام کرد. اردشیر نیز با احترام با وی برخورد نمودو حکومت گیلان و طبرستان و سایر ایالات پشتخوارگر را بار دیگر به او واگذار کرد و فرمانروایی بر این پهنه بزرگ در خاندان گشنسب به رسمیت شناخت. به این ترتیب گیلان و طبرستان با این اقدام از حملات اردشیر در امان ماندند.

از تحولات مهم گیلان در دوران ساسانیان، قدرت گرفتن اقوامیست که در تاریخ، در منابع عربی و فارسی، به گیلی و دیلمی مشهور شدند. در این دوره از دیگر اقوام گیلانی کمتر ذکری به میان می آید و در بیش تر گزارش های تاریخی، از گیل ها و دیلمیان- که از اواخر دوره اشکانی در نواحی جنوبی دریای کاسپین قدرت و اهمیت یافته بودند – سخن به میان آمده. البته درباره پیشینه ی این دو قوم در دوران پیش از ساسانیان و ریشه و تبار انان هیچ گونه آگاهی دقیقی وجود ندارد. نام گیل ها در زبان پهلوی، گِل(گِلای همان گیل که در زبان گیلکی هست و کلا منظور جلگه نشین است، کسانی که روی گل می زیستند) ثبت شده است. پلین، نویسنده قرن اول میلادی بر این باور است که گل ها همان کادوسیان هستند. همچنین ژ. دوسنت کروا که در اثر خود به نام تحقیقات تاریخی و جغرافیایی درباره سرزمین ماد، درباره ی کادوسیان اطلاعات با ارزشی جمع آوری کرده، نوشته است دنیس لو پیریژت از قوم کادوسی با نام گل سخن گفته است. بارتولد، خاورشناس روسی در اثر معروفش جغرافیای تاریخی ایران می نویسد: «در عهد قدیم سکنه ی گیلان را کادوسیان تشکیل می دادند… همین قوم یا قسمتی از آن را گیل … هم می نامیدند»

سر آرنولد ویلسون در کتاب خصائل ملی و نژادی ایران، اقوام گلای و کادوسی را از ساکنان نخستین ایران به شمار اورده است. برخی دیگر از نویسندگان گیل ها و دیلمیان را از یک ریشه و نژاد دانسته اندو شاید چنان که بطلیموس، جغرافی دان معروف یونانی نوشته، اینان از تیره های ماد بوده اند و یا نسبتی به آن قوم داشته اند. شیخ محمد مردوخ کردستانی در کتاب تاریخ کرد و کردستان، دیلمیان و گیل ها از طوایف قدیم ماد معرفی کرده و بر این  باور است که زبان قدیم دیالمی ها با زبان زازا و اورامی تقریباً یکی است.

بدین گونه گروهی گیل ها و دیلمیان را از ساکنان اولیه گیلان پیش از ورود آریائیان معرفی می کنند و گروهی دیگر آنان را از شاخه ها و تیره های آریایی به حساب می آورند. اما قراین و شواهد تاریخی بیش تر بیانگر آن ند که این دو قوم در پی هم زیستی و ادغام تیره ها و نژادهای بومی با مهاجران آریایی پدید آمده اند. گیل ها و دیلمیان پس از آن که آماردها بر اثر حمله فرهاد اشکانی و کوچ اجباری شان به آن سوی البرز رو به ضعف گذاشتند، در گیلان قدرت گرفتند. در این میان بیش از گیلها، دیلمیان – که پیش تر قدرت آمارده مانع از گسترش قدرتشان شده بود – در نواحی جنوبی در یای کاسپین اهمیت و آوازه یافتند و در دوره ی ساسانیان تمامی گیلان کنونی و بخشی از سرزمین های مجاور گیلان، به نامی که خارجیان آنها بر انان گذاشتند یعنی دیلمان یا دیلمستان خوانده می شد که معنی آن می شود دشمنان سرسخت و چیزی شبیه این.

احمد کسروی درباره گیل ها و دیلمیان در زمان ساسانیان نگاشته است:

«این دو تیره(گیل ها و دیمیان) گویا از یک ریشه و نژاد بودند… در زمان ساسانیان و اوایل اسلام… دو تیره مذکور از هم جدا و دیلمان یا تیره دیلم از هر حیث بزرگ تر و معروف بوده اند و از این رو، سراسر ولایت را به نام ایشان دیلمان یا دیلمستان خوانده {و} چه بسا که همه مردم انجا (گیلان را نیز) دیلم می نامیدند. از اینجاست که در نوشته های دوره ساسانی و اویل اسلام کمتر به نام (گیل) بر می خوریم و بیشتر نام (دیلم) یا (دیلمان) است. همچنان که اکنون برعکس آن دوره ها سراسر ولایت به نام (گیلان) معروف … است. دیلمان مردم جنگی و دلیر و در فن رزم به مهارت معروف بودند و از نخست در پناه جنگل و کوهستان خود که از سخت ترین و استوارترین قطعه های ایران است، خودسر و آزاد زیسته، زیر فرمان حکمرانان و پادشاهان ایران کمتر می رفتند، بلکه – چنان که مورخان صدر اسلام نگاشته اند – در زمان ساسانیان ( وشاید در روزگار اشکانیان و هخامنشیان هم) این مردم نه تنها فرمان پذیر و باج گذار پادشاهان ایران نبوده اند، خودسر و یاغی می زیستند، بلکه چه بسا که از کوهستان خود بیرون تاخته، در شهرها و ولایت ها تا هر جا که می توانستند به چپاول و تاراج می پرداختند و حکمرانان ایران دست بر سرزمین آنان نداشته، ناگزیر دژهایی ساخته و لشکرهایی در برابر آن طایفه نشانده بودند»

مثل این که کسی نبود به اقای کسروی بگوید جایی که جدا از جای دیگرست، یاغی نیست. وگرنه تمام دنیا یاغی اند. انگار که گیلانیان شورشی بودند!

نویسندگان دوران بعد از اسلام چون بلاذری، ابن اثیر، مسعودی و یاقوت حموی در آثار خود از آوازه و روحیه سلحشوری دیلمیان در دوران باستان و دوران پس از اسلام بارها یاد کرده اند. به نوشته این مورخان در دوره ساسانیان دیلمیان بارها بر ضد شاهنشاهان ساسانی به نبرد برخاستند. از همین رو، پادشاهان این سلسله با برپاداشتن دژها و پادگان ها در پیرامون سرزمین دیلم کوشیدند تا از تازش های آنان جلوگیری کنند. به نوشته مسعودی، ساسانیان در شهر چالوس قلعه ای بلند و بنایی بزرگ نهادند و پیوسته لشکری آماده ی جنگ با دیلمیان در آن جا مستقر ساختند. همچنین بنا به روایات تاریخی، همیشه سپاهی از ایرانیان در قزوین – که یک پادگان و شهری نظامی به شمار می رفت – حضور داشتند تا از تازش های دیلمیان به قلمرو دولت ساسانی جلوگیری کنند.

چنانکه بسیاری از پژوهشگران تاریخ ایران یاد آور شده اند، در سراسر دوران طولانی سلطنت ساسانیان(224 تا 652 میلادی) گیل ها و دیلمیان – جز یکی دوبار که در پی شکست از ساسانیان پذیرای فرمان آنان گشتند – استقلال و آزادی نسبی خود را حفظ نمودند. کلمان هوار به استقلال ساکنان حوزه ی جنوبی دریای کاسپین به عت دوری آنان از تیسفون، پایتخت دولت ساسانی اشاره کرده و درباره ی گیلان دوره ی ساسانی نوشته است:

«اعیان گیلان با پرداخت خراج، خود را در برابر حملات بیگانه نگه می داشتند و مدت های دراز به استقلال در حوزه ی قدرت خود حکومت می کردند»

وی در ادامه از حضور جنگاوران گیلی و دیلمی در ارتش ساسانی سخن به میان آورده و نوشته است:

«دوشادوش اسواران ایران، سپاهیان کمکی نیز می جنگیدند که آن ها هم افواج سوار بودند. نیروهای کمکی ساسانی همانند دوره ی هخامنشی از اسواران زمین دار تشکیل می گردید و فرماندهی آن ها با شاهزادگان محلی بود. از ان جمله بودند سکاهای سیستان، گیل های گیلان، دیلمیان ناحیه دیلم جنوب کوهستانی گیلان که مهارتشان بیشتر در شمشیر زنی، نیزه اندازی و به کار بردن خنجر بود تا تیر اندازی»

کولسینکف، مورخ روسی درباره ی ایالات کرانه ی جنوبی دریای کاسپین در دوره ی ساسانیان نوشته است:

«شهرستان های کرانه های جنوبی خزر – گیلان، دیلم و طبرستان – هر چند که همواره در قلمرو ساسانیان نبودند، اما وابستگی زیادی به ساسانیان داشتند… آن ها بیشتر مخالفین قابل ملاحظه ساسانیان بودند و شهرهای ری و قزوین در این بخش امپراتوری، نقش استحکامات دفاعی را داشتند. شهرستان های کرانه های خزر، به رغم خصومت، پیوسته سپاهی اجیر برای ارتش ساسانیان می فرستادند که سپاهیان سلحشوری بودند»

وی همچنین درباره ی دیلمیان در دوره ی ساسانیان نوشته است:

«دیلم در پرتو وضع مناسب جغرافیایی، در سده های بسیار استقلال خود را در قبال همسایگان نیرومندش نگه داشت. دیلمیان از ساسانیان خوششان نمی امد و همواره آماه بودند از دشمنان ان ها پشتیبانی کندد. اما این نکته مانع از آن نبود که هم چون مزدور در میان سپاه ساسانیان به خدمت در آیند. طبق اطلاعاتی که بلاذری می دهد، گارد خسرو دوم از چهار هزار تن از مردم دیلم تشکیل شده بود»

این ها همه سخنانی بود که از کتب نقل کردم، ولی عقیده خودم بر این است که گیل ها و دیلمیان دو طایفه از قوم بزرگ امارد بودند. منتهی آن هایی که به نام دیلمی معروف شدند آماردهایی بودند که در کوهستان زندگی می کردند(ماندند)، آنانی که گیل معرفی شدند فکر می کنم که به خاطر زندگی کردن در جلگه و در واقع روی گیل یا همان گل در زبان فارسی، گیل آمارد شده باشند و گیل آمارد امروزه شده است گیله مرد. در رابطه با استقلال اینان که بعدها بیشتر بحث خواهد شد فعلا باید عرض کنم که من فکر می کنم جز در پاره ای از مقاطع این قوم(مردمان این ناحیه یا همان اماردها از نظر خودم) مستقل بودند و همیشه در مقابل سپاهیان خارجی ایستادگی می کردند. نکته ای که همیشه دلاوری این مردمان را با حاشیه می برد این است که یک عده می گویند کوهستان عامل دفاع در برابر بیگانگان بود. این ها باید فکر کنند که اسکندر مازندران را فتح کرد، مگر آن کوهستان نداشت، از راه مازندران به گیلان حمله کرد، مگر ان جلگه نبود، گرگان (هیرکانی) هم که همیشه دست ایرانیان بود، آیا آن ها نمی توانستند با کشتی و از راه دریا به این طرف بیایند و کوه ها را دور بزنند، بحث بر سر چیز دیگری بود، روس ها هم یک بار از راه دریا به گیلان حمله کرده بودند و آخر سر فرار کردند. کوهستان یکی از عوامل بود، عامل اصلی مردم گیلان بودند که از همه عوامل خوب استفاده می کردند و چون برتری همه جانبه داشتند نسبت به بعضی ها، آن ها هم اینان را دیو می گفتند، چنان که سواد و ساخت و ساز و خیلی چیز ها را از این دیو ها آموختند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , | 7 Comments »

تاریخ گیلان – بخش 20- دوران اشکانیان

Posted by صابر در دسامبر 3, 2009

پارتیان به فرماندهی ارشک(اشک اول) قیام خود را آغاز کردند و بالاخره سلطه یونانی ها بر ایران را به اتمام رساندند. تاریخ ایران و تاریخ گیلان در این دوره 400 ساله بسیار مبهم است، از یک طرف اشکانیان دین زرتشتی را دین اول ایران قرار نداده بودند و مغان به جای اینکه در ثبت و ضبط تاریخ بکوشند، در راه  منهدم کردن آن گام برداشتند، از طرف دیگر دشمنی پارسیان با  پارتیان که پس از روی کار آمدن سلسله ساسانی کوشیدند هر گونه نشانی از اشکانیان را نابود کنند. البته نکته ای در اینجا بود. در ایران باستان هیچ کس نمی توانست شاه شود مگر اینکه خویشاوند شاه قبل از خودش باشد یا یکی از اجدادش شاه بوده باشند. درباره ارشک باید گفت که اجدادش بر می گردند به پارسی ها، اگر اشتباه نکرده باشم اردشیر هخامنشی یکی از اجداد او بود. وقتی ساسانیان بر روی کار آمدند، چون دارای خویشاوندی با اشکانیان نبودند، خواستند خود را به تبار هخامنشیان بزنند، به همین خاطر هر مدرکی از تاریخ اشکانیان که در دسترس داشتند را نابود کردند و سعی کردند آنها را سرداران و فرماندهان جنگی معرفی کنند و نه سلسله ای که 400 سال بر ایران حکومت کرد. سپس اردشیر نامه ای به امپراتور روم زد و به او اخطار کرد که سرزمین های آسیایی روم را به ایران واگذارد، چرا که آنها متعلق به اجدادش هستند، منطورش هخامنشیان است. بعد هم جنگی با روم کرد و شکست هم خورد. برخی معتقدند شاهنامه که در اصل متنی بود به پارسی، در این زمان و در راستای سیاستهای ساسانیان نوشته شد، و همانطور که همه می دانند فردوسی بعد ها آن را به شعر تبدیل کرد. به هر حال تاریخ که با کسی شوخی ندارد، دروغگوهایی مانند اردشیر و فرزندانش دروغشان رو شد. امروز تواریخ زیادی هست که در آنها درباره اشکانیان نوشته شده. به هر حال تاریخ گیلان هم مانند تاریخ ایران در این دوره 400 ساله خیلی مبهم است. چرا که گیلانیان اگر جنگی می خواستند بکنند باید با اشکانیان می کردند، چون از طرفی در محاصره اشکانیان بودند و از طرفی دریا آن سوی انان بود و حوادث این جنگ ها را اردشیر و فرزندانش نابود کردند.

ریچاردن فرای به هنگام بررسی حوادث ایران در این زمان به گیلان اشاره کرده و می نویسد»در شمال ایران، در گیلان و مازندران روشن نیست چه می گذشته است. اما از روی قیاس با زمان های بعد می توان گفت که شاهان پارتی در بخش های شمالی تر کوه های البرز یا هیچ گونه قدرتی نداشته اند یا نفوذ ایشان بسیار اندک بوده است. در مشرق دریای کاسپین، گرگان همسایه ی میهن پارتیان بود و از نخستین سرزمین هایی بود که به دست پارتیان افتاد»

دیاکونوف نیز در کتاب اشکانیان، به هنگام بحث از سازمان داخلی دولت اشکانیان و ایالات تابع این دولت، از گیلان و اقوام ساکن در این ناحیه یاد نمی کند. به نوشته ی وی، از میان سرزمین های جنوب دریای کاسپین، هیرکانه(گرگان) از ایالات تابع دولت اشکانی به شمار می رفت که توسط شاهزادگان خاندان اشکانی یا شاخه های فرعی ان سلاله اداره می شد.

در دوران پارتیان، چند نوبت از کشاکش و ستیز میان ان ها و امردان و پادشاهان اشکانی در متون تاریخی سخن به میان امده است. از جمله به هنگام تازش سومین شاه پارتی، اردوان اول(211 پیش از میلاد تا 191 پیش ازمیلاد) به باختر آسیا، برای راندن سلوکیان، از ستیز او با آماردها یاد شده و گویا در جریان این تاخت و تاز بخشی از سرزمین اینان نیز به تصرف پارتی ها در آمده بود. ولی مهم ترین رویدادی که در دوران اشکانیان مربوط به تاریخ گیلان می شود، لشکر کشی های پی در پی فرهاد اول – 176 پ.م تا 171 پ.م –  به سرزمین آماردها در فاصله ی سال های 178 تا 176 پیش از میلاد است. به نوشته ی ژوستن، مورخ روم باستان:»فرهاد جنگ را سرزمین قومی نیرومند و شجاع برد».آمارد ها سرانجام پس از سه سال جنگ و گریز در این نبرد، شکست خوردند و تسلیم پادشاه اشکانی شدند.فرهاد اول نیز گروهی از شکست خوردگان را برای خوار و خفیف کردنشان به سرزمین ری کوچانید. با سرسپاری و کوچاندن آمارد به تدریج از آوازه اینان در گیلان کاسته شد و دیلمیان به جای آنان در کوهستان های جنوب گیلان دارای نام شدند.در دوره فرمانروایی مهرداد اول که یکی از بزرگترین شاهان اشکانی بود و در دوره فرمانروایی وی سرزمین پارتیان هم از شرق و هم از غرب گسرش چشمگیری یافت، سرزمین امردان نیز  به قلمرو دولت اشکانی اضافه شد. هم چنین در این دوران بود که گیل ها – که جلگه نشینان گیلان بودند – با دست یافتن بر کوهستان های خاوری گیلان، بر آماردها که زیر فشار همسایگان خود، تپوری ها از یک سو و کادوسی ها و دیلمیان از سوی دیگر قرار داشتند چیرگی یافتند. البته نظریه ای وجود دارد که در آن نتیجه گیری به این صورت است که گیل آمارد، گیل امرد، گیل مرد، گیله مرد.من همینقدر شنیدم ولی ارتباطش را باید در نوشته های باستانی دوران هخامنشیان جست، در آنجا که گفته شد گل های کادوسی و گل های آماردی.

در پی این تحولات، اقوام تازه قدرت یافته ی گیلی و دیلمی به مرور در راه توانمندی گام برداشتند و با برتری یافتن در کشاکش های قومی و قبیله ای میانه ی دوره ی باستان، به نیروهای غالب در ساختار اجتماعی و سیاسی گیلان تبدیل شدند.

پارتیان نیز مانند هخامنشان کوشیدند در کشاکش های خود با جنگاوران غرب، از نیروی جنگی و شجاعت و دلاوری ساکنان گیلان برای پیروزی بر دشمن بهره گیرند. از این روست که در دوره ی فرمانروایی برخی شاهان اشکانی، اقوام گیلانی در صف سپاهیان پارتی دیده می شدند. سیزدهمین شاه پارتی برای درهم شکستن سپاه رومیان و بیرون راندن آنان از آسیا، جنگاوران دیلمی، کادوسی و گیلی را به خدمت گرفت و به کمک اینان توانست ارتش امپراتوری روم را وادار به شکست نماید. هم چنین در ستیز های دائمی  اشکانیان و رومیان بر سر ارمنستان، دیلمیان و کادوسی ها  در صف متحدین اشکانیان با رومیان می جنگیدند. به طوری که تاریخ نویسان ارمنی بارها از حضور آنان در کشمکش های بین ایران و روم می نویسند. گسترش آئین مسحیت در سرزمین ارمنستان در سده های نخست میلادی که با سرزمین دیلم چندان فاصله ای نداشت، موجب نفوذ این آیین نوپدید در دیلمان شد. در گزارش بازماند از آن عصر، از وجود زنان ترسا در دیلمان به سال 196 میلادی یاد شده است.

آن طور که مورخان نوشته اند گیلان نخستین جایی بود که در محدوده جغرافیایی ایران امروز به مسیحیت روی اورد و از این جا گسترش یافت.

آ

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , , , , | Leave a Comment »