می گیلان

تاریخ, موسیقی, فرهنگ, جغرافی, زبان, شعر و مسایل روزمره گیلان

Archive for آگوست 2009

تاریخ گیلان – بخش 10 – دربیک ها

Posted by صابر در آگوست 31, 2009

دربیک ها از جمله اقوامی اند که از آنان به عنوان ساکنین اولیه گیلان یاد می شود. در منابع و مدارک تاریخی نشانه های چندانی از این قوم وجود ندارد. در نوشته های مورخان و جغرافی دانان عهد قدیم، دربیک ها تیره ای از سکائیان معرفی شد اند که سکونتگاهشان در حوالی دریای کاسپی بوده است. استفانوس بیزانتوس به نقل از بطلمیوس نوشته است: «سرزمین دربیک ها کنار دریای کاسپین بوده است.» بر اساس گزارش هرودوت، از جمله قبایلی که کوروش به دور خود جمع کرد، قبایل دان(دها) – که در خاور دریای کاسپی می زیستن- مارد، ساگاریت و دروبیک بودند. استرابون نوشته است «تاپوری ها مابین حوزه دربیک ها و حوزه هیرکانی ها سکنی داشته اند.» این گواهی ها نشان می دهد که دربیک ها در حوزه ی جنوبی دریای کاسپی و در کنار اقوامی چون دان ها، هیرکانی ها، تپوری ها و مارد ها می زیستند.

برخی از محققان از آن جا که نام کوه درفک یا دلفک- که یکی از بلند ترین کوه های گیلان است و در جانب خاوری سپید رود است – یاد آور نام دربیک است. بر این باورند که این قوم در اطراف کوه درفک می زیسته اند. چنان چه می بینیم استرابون هنگامی که می خواهد محل سکونت تاپیر(تپوری – تبری) را که در مازندران می زیسته اند را مشخص کند، می نویسد که آن ها در سرزمینی بین هیرکانی(گرگان امروزی) و دربیک می زیسته اند. نکته ای که در این جا نهفته است این می باشد که یا استرابون آمارد ها را نمی شناخته، یا آن ها را با تپوری ها یکی دانسته و یا این که دربیک ها در جانب شرق آمارد ها می زیسته اند یا اینکه تپوری ها در منطقه ای کوچک در شرق آمارد ها بوده اند و آمارد ها هم با تپور ها و هم با ایشان مرز داشته اند. شاید روزگاری بخشی از گیلان که مجاور مازندران است، به نام دربیک خوانده می شد. همانطور که روزگاری کل گیلان به نام دیلمان شناخته می شد و امروز دیلمان نام بخشی از سیاهکل گیلان است.

مورخان دنیای باستان چون کتزیاس در شرح کشور گشایی های کوروش، از جنگ هایی سخن به میان آورده اند که میان کوروش و دروبیک ها در شمال ایران رخ داده است. بر پایه این گزارش ها آماریوس شاه دربیک ها با کوروش جنگید و در ابتدا پیروزی هایی بدست آورد، اما سر انجام کوروش به یاری تیره ای از سکاها بر آماریوس چیره شد و فرمانروایی دربیک ها را به اسپی تاس داد. بر اساس نوشه های نویسندگان عصر باستان چون هرودوت، کتزیاس و استرابون می توان گفت که هم زمان با آمدن آریائیان به فلات ایران و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی، دربیک ها در کوهستان های جنوب گیلان و در مجاورت اقوام تپوری و آماردی می زیستند. در کتاب عصر اوستا، دربیک ها قومی ایرانی معرفی شده اند. هم چنین در این کتاب آمده است، این قوم – که در منابع اوستایی از تاخت و تاز آنان بدون ذکر نامشان سخن به میان آمده است – زمین را همچون خدا می پرستیده و از قربانی نمودن و خودن حیوانات ماده خودداری می کردند. پیرمردانی را که بیش از 70 سال سن داشتند، می کشتند و می خوردند و زنان مسن را آویزان می کردند و آتش می زدند.(اشپیگل:1342، ص75)

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , , , | Leave a Comment »

تاریخ گیلان – بخش 9 – سکاها

Posted by صابر در آگوست 31, 2009

بر پایه ی کاوش های باستان شناسی و پژوهش های تاریخی سکاها از جمله اقوامی بودند که روزگاری در گیلان می زیستند. سکاها از نخستین شاخه های آریایی اند که از جایگاه نخستین خود در بیابان های آسیای میانه به سوی سرزمین های دیگر به راه افتادند. اینان که مردمی سوارکار و جنگاور و وحشی و چادر نشین بودند و همانند دیگر آریائی ها از راه تاخت و تاز و غارت کشت و کشتار آبادی های سر راه خود، روزگار می گذراندند، در طول قرن ها در نقاط مختلف آسیا و اروپا پراکنده شدند. گروهی از اینان در مسیر مهاجرت خود به کرانه های جنوبی دریای کاسپین پا نهادند و در کنار کادوسیان جای گرفتند. آثاری که باستان شناسان در حفاری های خود در ناحیه تالش و رستم اباد به دست آوردند بیانگر این است که در گذشته این اقوام در گیلان زندگی می کردند. آبادی های اسکابن در فاراب آمارلو، اسکولک در شمال شهرستان رودبار، اسک در جنوب سمام یاد آور نام این قوم است.

در نوشته های دوران ساسانیان پیداست که بین کادوسیان و سکاها اتحادی برقرار بود ه واین ها دائم به هم کمک می رسانده اند.

طی کاوش های بستان شناسی در محل باستانی کلورز تعدادی مقابر اسب یافت شده است که توجه پژوهشگران را به به سبک تدفین مردگان در سکاها معطوف می دارد. گرچه غیر از کلورز در محل دیگری به نام جوبن گیلان مقابر این حیوان پیدا شده است،ولی تعداد و نوع اشیای مکشوفه در کلورز بیشتر بوده است. اسبان را به طور انفرادی یا دسته جمعی در محل جداگانه با فاصله معینی از قبر صاحبش به خاک می سپردند. وسایلی در کناره ی اسکلت این حیوان پیدا شده که غالبا از جنس مفرغ است و گاهی تزئینات طلا و نقره هم پیدا شده است… این ابزار و تزئینات مجموعه کاملی را تشکیل می دهد که علاقه ی شدید ساکنین کلورز را به این حیوان اصیل و نجیب مسلم می دارد… این آثار و آثار دیگر منسوب به سکاها وجود این قوم در گیلان را برای مدت های طولانی در پیش از میلا تائید می کند.

لینک های مرتبط(می گیلان درستی مطالب لینک های زیر را تائید نمی کند)

http://fa.wikipedia.org/wiki/سکاها

http://mehrirani.mihanblog.com/post/728

http://www.mibosearch.com/word.aspx?wName=%D8%B3%DA%A9%D8%A7

http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.com/2009/03/blog-post_25.html

http://tarikhema.ir/words/سکاها

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , | Leave a Comment »

تاریخ گیلان – بخش 8 – قوم آمارد

Posted by صابر در آگوست 30, 2009

از آمارد ها که در دنیای باستان به جنگاوری و سلحشوری شهرت داشتند، در یادداشت ها و منابع تاریخی به نام های مردان، مرد، مارد، مردوس و امرد یاد شده است و سرزمین آنان را بین کادوس و تپور نشان داده اند. استرابون یکی از اقوام ساکن در کرانه های جنوب دریای کاسپین را مارد ها یا آمارد ها معرفی می کند. در کتاب وندیداد، آمارد ها پیرو اهریمن و سرزمینشان مجاور مرغیانا(مرو امروزی) معرفی شده است:

«سومین و بهترین سرزمین ها که – اهورامزدا – آفرید (مرغیانا) است که نیرومند است و وفادار به آریا. اهریمن مرگ زا بر ضد او اقوام (مردان) را به وجود آورد.» گرچه این حرف هم مانند خیلی از حرف هایی که ایرانی ها در باره دشمنان خود در تواریخ یا کتاب ها و دفتر های خود می نویسند حالت ضعف آنان را نشان می دهد. مثلا در شاهنامه ایران در اوج اقتادر توصیف شده است و از طرفی گیلان را نمی تواند بگیرد، به همین خاطر گیلانیان دیو معرفی شده اند. این جا هم مردان غیر آریایی که در مقابل یورش آریاییان مقاومت کرده اند، مخلوق اهریمن مرگ زا معرفی شده اند. می توان مثاله های دیگری در این زمینه پیدا کرد فقط باید کتای های تاریخ ایران را مطالعه کرد آن هم به دید بی طرفانه. به هر صورت این همه کشت و کشتاری که در تاریخ ایران انجام شده نادیده گرفته می شود و ایرانیان صلح دوست معرفی می شوند و باقی اقوام به نوعی یا وحشی هستند یا غارتگر یا متجاوز و یا… بیائید انصاف را رعایت کنیم، نمی خواستم این ها را در این جا بگویم، ارتباطی ندارد به این موضوع ولی تک و پهلوی من سوراخ شد از بس این حرف ها را درون خودم نگاه داشته ام. قلبم گنجایش این همه حرف ناگفته را ندارد. حداقل آن هایی که خطری ندارد بگوییم تا جا برای خطرناک هایش باز شود. باری، این شاهد تاریخی نشان می دهد که سرزمین مرد یا مارد مجاور سرزمین مرو بوده یا اینکه تا آنجا ادامه داشه! البته نام واژه مرد شبیه نام واژه مرو هست! هم چنین شواهد بسیاری نشان می دهد که آمارد ها پیش از حمله آریائی ها در مرزهای شمال خاوری ایران، میان رود اترک و سرزمین مرو می زیسته اند.

با ورود آریایی ها به سرزمین های جدید، آمارد ها که در خود توان ایستادگی در برابر  حمله خونین مهاجران تازه نفس را نمی دیدند، راه گریز در پیش گرفتند و در جست و جوی پناهگاه روی به کوهستان البرز نهادند و سرانجام در کناره های سپیدرود و کوهستان های جنوب گیلان جای گرفتند. در واقع، به همین دلیل در قدیم سپید رود را آمارد می نامیدند. نقل از کتاب پیرنیا. دیاکونوف نیز در کتاب تاریخ ماد نام قدیم قزل اوزن و سپیدرود را امرد نوشته است. از این نامگذاری معلوم می شود که آمارد ها مدت های طولانی در سرزمین های مجاور سپیدرود سکونت داشته اند. امروزه پهنه ای از نواحی کوهستانی جانب شرقی سپیدرود، آمارلو(عمارلو) نامیده می شود که این نام نیز می تواند یاد آور نام قوم آمارد باشد. هم چنین تپه ی باستانی مارلیک نیز که در جانب شرقی سپید رود و در شمال غربی آمارلو قرار دارد، تداعی کننده نام آمارد است. زیرا پسوند لک، و لیک به معنی قوم و قبیله نام اقوام مختلف در گیلان است. مانند گیل + لک = گیلک. بنا براین ، مارلیکرا میتوان ترکیبی از دو واژه ی مارد و لیک به معنای قوم و قبیله مارد(آمارد) دانست.

درباره ی نژاد آمارد ها اطلاع دقیقی وجود ندارد و پژوهشگران دنیای باستان در این مورد دیدگاه های مختلفی ارائه داده اند. دکتر محمد جواد مکور آمارد ها را از اقوام پیش از آریائیان معرفی می نماید که بین دو قوم غیر آریائی دیگر، یعنی کادوسیان و تپوریان می زیستند. اما دکتر نگهبان آمارد ها را آریائی می داند و در ضمن شرح یافته های خود در تپه مارلیک گفته است

» به نظر می رسد که اقوام مارلیک یکی از گروه های اولیه هندوایرانی(آریایی) که بعد ها در مدارک تاریخی از آن ها با نام مارد ها یا آمارد ها ذکری آمده است، باشند. این اقوام به نظر می رسد در نیمه ی دوم هزاره ی دوم پیش از میلاد به ارتفاعات دامنه های شمالی البرز در حوزه ی جنوبی وارد شده و در مناطق کوهستانی مستقر گردیدند. این اقوام حکومت مقتدر و پیشرفته ی را از نظر هنر و صنایع تشکیل داده و از تپه ی مارلیک به عنوان محل آرامگاه سلاطین خود، از قرن چهاردهم تا قرن دهم پیش از میلاد استفاده می نمودند.»

البته اکثر منابع و شواهد نشان دهنده این هستند که آمارد ها آریائی نبوده اند.

در گزارش های تاریخی  برجای مانده از گذشته، آماردها مردمی جنگ جو، دلاور، خوش اندام و بلند قد معرفی شده اند. استرابون درباره ی خصوصیات آنان نوشته است: «ماردها جامه سیاه می پوشند و موی بلند دارند و آن کس که دلیرتر باشد، مجاز است با هر زنی ازدواج کند!» سعید نفیسی درباره ی آماردها و ویژگی های آنان چنین نوشته است:

«امرته نام طایفه ای قدیمی از گیلان در رودبار، یعنی دره های سپیدرود بوده و این کلمه به زبان قدیم به معنی نمیرنده است. پیداست که مردانی بوده اند بسیار تنومند و جان سخت و پر تاب و توان که دیر از پای در می آمدند و این گروه تا زمان های تاریخی هنوز در آن ناحیه بوه اند …» اگر ترجه نفیسی درست باشد پس میتوان گفت مارلیک هم می شود قوم نیرومند.

آماردها به عنوان قومی جنگجو و دلاور تا دوره ی سلطنت فرهاد اول اشکانی در گیلان و هم چنین مازندران از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودند.

به طور کلی تاریخ گیلان و مازندران به هم بسیار مرتبط است و در جاهایی مشترک و یکی می شود. شاید آماردها  این جا  تاریخ گیلان و مازندران را به هم پیوند دهند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 3 Comments »

استاد ابراهیم پورداوود

Posted by صابر در آگوست 30, 2009

استاد ابراهیم پور داوود

ابراهیم پسر حاجى داود – یکى از مالکان و تجار بنام گیلان – در آدینه بیستم بهمن ماه ۱۲۶۴ خورشیدی ( و در جایی دیگر گفته شده در تاریخ ۱۵ اسفندماه ) در محله سبزه میدان رشت تولد یافت.خود درباره کودکى اش گفته است: «در کودکى بسیار ناآرام بودم. باید همین سرکشى طبع باشد که مرا به دگرگون حرف زدن کشاند.»

تحصیلات

مى نویسد: «در زاد و بوم خود رشت در مکتب، اندکى خواندن و نوشتن آموختم… در آن روزگاران هنوز در رشت مدارس جدید وجود نداشت. پدرم که از بازرگانان و ملاکین بود میل داشت که من و برادرانم چیزى بیاموزیم، ناگزیر مرا به مدرسه «حاجى حسن» فرستاد. سال ها در آنجا صرف و نحو خواندم و از رئیس آن مدرسه سید عبدالرحیم خلخالى که در ۲۹ خرداد ۱۳۲۱ در تهران به بخشایش ایزدى پیوست، استفاده کردم.»در اردیبهشت ۱۲۸۴ خورشیدی به اتفاق برادرش سلیمان داود زاده و استادش زنده یاد خلخالى به تهران آمده و به اختیار خود از علوم متداول آن دوره، طب قدیم ایران را برگزید. چند ماهى نیز در مدرسه «آلیانس فرانسه» مقدمات فرانسه را آموخت.پدرش اجازه مسافرت به خارج نمى داد، به ناچار در تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی چند روز پیش از وفات مظفرالدین شاه به قول خود «رو به گریز نهاده، از بیراه از عراق (اراک) و کرمانشاه و بغداد به طرف بیروت حرکت کرد.» و در هنگام زمستان – با رنج و مشقت بسیار خود را به مقصد رساند. به مدت دو سال در آنجا به تحصیل ادبیات فرانسه پرداخت. در شهریور ۱۲۸۹ خورشیدی به فرانسه رفت و در دانشگاه پاریس به تحصیل حقوق مشغول شد. در ۱۲۹۴ خورشیدی فرانسه را ترک کرده و به آلمان رفت و حقوق را ادامه داد. اما معشوق پورداود «عظمت ایران دیرین» بود. «بارى در آلمان ماندنى شدم. زبان آن دیار را آموختم و باز چند سالى در دانشکده برلین حقوق خواندم. اما نمى دانستم که این تحصیل به چه کارم خواهد آمد. در دل حس مى کردم که عشق و علاقه ام تحصیلى است که به ایران باستان مربوط باشد. به یاد دارم روزى در دبیرستان بیروت، استاد فرانسه ما موضوعى از براى امتحان به ما داد. من به جاى آنکه آن موضوع را بنویسم، چیزى نوشتم راجع به ایران باستان و به همین ملاحظه که از موضوع خارج شده بودم، نمره بدى گرفتم. بنابراین صلاح در این بود که دست از حقوق بکشم، چنانکه دستم از طب قدیم کوتاه شد. همانطور هم شد. روزى که دیدم به چند زبان اروپایى آشنا هستم و به کتبى که درباره ایران باستان نوشته شده دسترسى دارم و مى توانم از استادان بزرگ خاورشناس بهره ور شوم، بساط حقوق را برچیده منحصراً ایران را موضوع تحصیل و مطالعه خود قرار دادم. این زمینه بسیار پهناور که از هزار سال پیش از مسیح تا هفت سده پس از میلاد امتداد دارد، کافى است که کسى را در مدت شصت و هفتاد سال به کار و کوشش وادارد.» (آناهیتا ص ۲۲) دانشمند پارسى، بهرام گور انکساریا، درباره تحصیلات پورداود در رشته ایران باستان، در مقدمه یشت ها مى نویسد: «به آلمان براى مطالعات خاورشناسى شتافت و سال ها از محضر استادان بزرگ، ادبیات مقدس و معارف زرتشتى را در آلمان و فرانسه بیاموخت و بدان درجه شایستگى رسید که توانست ترجمه اى از سرودهاى پیامبران ایران که به زبان کهن اوستایى تقریر شده، به زبان نوین ایرانى (پارسى) به جهان ارزانى دارد.» در شهریور ۱۲۹۹خورشیدی در آلمان ازدواج کرد و در تیر ماه ۱۳۰۱ خورشیدی یگانه فرزندش «پوراندخت» متولد شد. اقامت در آلمان باعث آشنایى او با سید حسن تقى زاده گردید. تقى زاده در آن زمان رهبرى گروه ملیون ایران، جنبش ایرانیان علیه استبداد قاجار و استقرار مشروطه و مبارزه با نفوذ دولت هاى استعمار گر در ایران را وجه همت خود کرده بود، با تاسیس و راه اندازى مجله «کاوه» دانشجویان ایرانى در اروپا را به دور خودش جمع کرد که پورداود از اعضاى فعال آن به شمار مى رفت. یکى از خاورشناسان مشهور آلمانى ژوزف مارکوارت بود که پورداود از طریق گروه ملیون ایران با وى آشنا گردید. او نویسنده کتاب هاى سرود هاى زرتشت (گاتها)، ترجمه بندهش، ایرانشهر و بسیارى دیگر از کتب ایران شناسى بود. پورداود علاقه زیادى به مارکوارت داشت و در نوشته هاى خود همواره ضمن ستایش او از وى به نیکى یاد کرده است.پورداود در تحقیقات علمى خود روش دانشمندان آلمانى را به کار مى بست.مخصوصاً از حیث نشان دادن مراجع متعدد و حاشیه هاى زیاد، کاملاً تحت تاثیر آنان بود. در فارسى نویسى میانه رو بود. اگر چه از استعمال لغات عربى دورى مى جست و مى کوشید کمتر در نوشته اش بیاید، از لغت سازى هم پرهیز داشت. (راهنماى کتاب سال ۱۱ ش ۹)

در میدان سیاست

ابراهیم پورداود در جوانى شور سیاسى داشت و اشعار ملى و وطنى مى سرود… او پس از اینکه از بیروت براى ادامه تحصیل به پاریس آمد، فعالیت سیاسى دامنه دارى را آغاز کرد و با مجامع ایرانیان و محافل سیاسى فرانسویان براى بیان اوضاع تاریک وطن اقدامات مختلفى را پیش گرفت. روزنامه «ایرانشهر» که به مدیریت او در پاریس نشر شد( آوریل ۱۹۱۴ م. تا ژوئن ۱۹۱۴ میلادی) یکى از آن کار هاست.(نگاه نو، شماره ۳۶) پورداود با شور خدمت به میهن به بغداد آمد و روزنامه «رستخیز» را منتشر ساخت. این روزنامه را به طور مستقل به عنوان صاحب امتیاز و سردبیر با نام مستعار « گل» نخست در بغداد، سپس در کرمانشاه و دیگر بار در بغداد انتشار داد (۸ اوت ۱۹۱۵ م. تا مارس ۱۹۱۶ میلادی) بر روى هم در ۲۵ شماره منتشر گردید. در سرمقاله نخستین شماره این روزنامه مى نویسد: « روزنامه رستخیز که در این روزگاران جنگ از پرده سر به در کرده مى خواهد ایرانیان را از این روز رستخیز آگاه ساخته، مانند نفخه صور آنان را به سوى قیامت عظما ى رزم بخواند، با زبانى ساده همه ایرانیان را از فرصت این روز هاى تاریخى یادآور است، بدون تمایل به فرقه اى مخصوص عموم طبقات را از خرد و بزرگ، از توانگر و بینوا به سوى اتحاد و اتفاق مى خواند. برخیزید! برخیزید! بشتابید! تا خانه خود را از دشمن نپرداخته اید، از پاى ننشینید.»عثمانى ها نشر روزنامه را ممنوع ساختند. پورداود از راه بالکان به برلین رفت و ناگزیر تا پایان جنگ در آنجا ماند و به پژوهش و بررسى کتاب هاى مربوط به ایران پرداخت.شکست انقلاب مشروطیت و متعاقب آن فروپاشى ارزش هاى مبتنى بر تفکرات مبارزه جویانه و آزادیبخش و نیز آغاز و تثبیت حاکمیت سیاه خفقان و سکوت از یک سو و امیال و احساسات پرشور و عمیق نسبت به ایران و جست وجوى تاریخى – فرهنگى عظمت و سربلندى و شکوه تمدن ایرانى از سوى دیگر از جمله شرایط روانى و جامعه شناسى بغرنجى است که امثال پورداود زاییده و پرورش یافته دامن آنند.

پژوهش در زمینه ایران باستان

پورداود در سال ۱۳۰۳ خورشیدی با همسر و یگانه فرزندش «پوراندخت» به قصد دیدار دوباره از شهر خود، از راه مسکو و باکو وارد بندر انزلى شد و سپس در تهران به مطالعه و بررسى هایش ادامه داد. این زمان است که شهرت جهانى او در اوستا شناسى بیش از پیش مى شود، براى ادامه مطالعات و یادگیرى و تکمیل معلومات زبان اوستایى و پهلوى قصد سفر به هندوستان مى کند. در مهر ماه ۱۳۰۴ خورشیدی با همسر و دخترش، از طرف بندر بصره وارد هندوستان شد و در مدت دو سال و نیمى که در آنجا ماند (نوامبر ۱۹۲۵ تا مه ۱۹۲۸م.) به انتشار بخشى از ادبیات مزدیسنا و گزارش اوستا پرداخت. این گزارش که نخستین ترجمه اوستا به فارسى است، ارزنده ترین گزارشى است که تاکنون به زبان فارسى امروز براى ادبیات مزدیسنا نگارش یافته است.پورداود در هنگام اقامت در هند، از سوى پارسیان هند براى دیدن مراسم ویژه زرتشتیان «یزشن» دعوت شد. دیدن این مراسم براى غیرزرتشتى ها به کلى ممنوع بود و تنها چهار تن از پژوهشگران غیرزرتشتى تا آن زمان موفق به دیدار این مراسم شده بودند: «هوگ»، خاورشناس آلمانى، بانو« متانت » خاورشناس فرانسوى، «جیکسن» خاورشناس آمریکایى و بالاخره استاد پورداود که در هند به ایراد چند سخنرانى پیرامون اوستا و ایران باستان پرداخت. متن سخنرانى هاى استاد در کتابى به نام «خرمشاه» چاپ و منتشر شده است.در خرداد ۱۳۰۷ خورشیدی بار دیگر به اروپا بازگشت و در آلمان درباره اوستا و تمدن ایران باستان به پژوهش هایش ادامه داد و کار تفسیر جلد دوم «یشت ها» و «خرده اوستا» و نخستین جلد «یسنا» را به انجام رسانید.

استادى دانشگاه

در ۱۳۱۱ خورشیدی رابیند رانات تاگور شاعر و فیلسوف هندى همراه دینشاه ایرانى بنا به دعوت دولت ایران به تهران آمدند و از دولت خواستار استادى براى تدریس فرهنگ ایران باستان در دانشگاهی که تاگور خود بنیانگذار آن بود و امروز از دانشگاه هاى دولتى هند است، شدند. از سوى دولت ایران پورداود به این منظور انتخاب و راهى هندوستان شد. از آذر ۱۳۱۱ خورشیدی تا اسفند ۱۳۱۲ خورشیدی در دانشگاه «ویسو بهارتى» به تدریس فرهنگ و تمدن ایران باستان پرداخت. و به دستیارى «ضیا ءالدین» از استادان آنجا، صد بند از اشعار تاگور را از زبان بنگالى به فارسى برگرداند. در همین مدت در کنگره شرقى هند شرکت جست و عضو گروه «اوستا» (به ریاست دانشمند پارسى تاراپوروالا) بود. ریاست شعبه «پارسى – عربى» را نیز بر عهده داشت و خطابه اى به عنوان «مراجعاتى چند در خصوص آئین بودا در ادبیات و تاریخ ایران» به زبان انگلیسى ایراد کرد.در فروردین ۱۳۱۳ خورشیدی از بمبئى به آلمان بازگشت و در آنجا در کار ترجمه و گزارش اوستا بود که دولت ایران طبق یک برنامه اقتصادى از فرستادن ارز به خارج جلوگیرى کرد. به ناچار پس از سال هاى دراز، از اروپا رخت بربسته، در ۲۱ بهمن ۱۳۱۶ خ، به سفر هاى اروپایى اش پایان داده و در تهران سکنى گزید. «نگفته خود پیداست که چنین مسافرتى چه گزند بزرگى است از براى کسى که در کار مطالعه و تالیف است…» (دیباچه گاتها – بمبئى ۱۹۵۲ خورشیدی) در ۶ اردیبهشت ۱۳۱۸ خورشیدی پس از بازگشت به تهران به استادى دانشگاه تهران رسید و به تدریس زبان ها و فرهنگ ایران باستان پرداخت. دکتر یارشاطر، که در آن زمان از دانشجویان استاد بود، نخستین درس استاد را چنین توصیف مى کند: «… روز نخستین که شروع به تدریس کرد، دکتر عیسى صدیق، رئیس دانشکده براى معرفى اش همراه او به کلاس آمد. در کلاس بیش از حد معمول جمعیت بود. بهار و دکتر شفق، و یکى دو تن استادان دیگر نیز براى شنیدن گفتار او حضور یافته بود. با آغاز کار او، دفتر تازه اى در برنامه دانشگاه گشوده مى شد… پورداود بنیانگذار تحصیلات ایران باستان در ایران بود، شوقى که خود داشت در دیگران نیز اثر مى کرد. در سال هایى که به تدریس اشتغال داشت، علاقه به تحصیل زبان ها و ادبیات باستانی ایران را در بسیارى دل ها بیدار کرد. کمتر کسى مانند پورداود با موضوع درس و تحقیق خود همرنگ و هم آواز بود.»استاد در دانشگاه تهران، افزون بر دوره لیسانس و دکتراى زبان و ادبیات فارسى، در دانشکده حقوق، در کلاس سوم قضایى، «حقوق در ایران باستان» را تدریس مى کرد.در اسفند ۱۳۲۲ خورشیدی بنا به دعوت دولت هند، به اتفاق یک هیات فرهنگى، به همراهى على اصغر حکمت و رشید یاسمى براى بار سوم به هند مسافرت کرد و مدت هفتاد روز در استان هاى مختلف آن کشور به بازدید موسسه هاى فرهنگى آن دیار پرداخت. در پیشگفتار گاتها مى نویسد: «… در شهر هاى نامبرده به دیدن دانشکده ها و بنگاه هاى فرهنگى و کتابخانه ها و موزه ها و بنا هاى تاریخى و آثار باستانى و جزء اینها پرداختیم و به گروهى از دانشمندان هند و مسلمان و پارسى و انگلیسى برخوردیم و از راهنمایى و مهمان نوازى آنان بهره مند بودیم.»در ششم مهر ماه ۱۳۲۴ خورشیدی انجمن ایران شناسى را تاسیس کرد. این انجمن که به تحقیق و پژوهش در ادبیات و آئین کهن ایران مى پرداخت، تنها انجمن غیر دولتى بود که در آن روزگار رخ نمود و به انتشار کتاب هایى در زمینه زبان و تاریخ ایران پرداخت؛ کتاب هاى «فرهنگ ایران باستان» و «هرمزدنامه» (از پورداود) ، «فرهنگ گیلکى» (از منوچهر ستوده)، «مانى و دین او» (از تقى زاده)؛ «جشن سده» و بسیارى کتب دیگر از یاد گارى هاى این دوران است.این انجمن، در سال ۱۳۲۶خورشیدی به تشکیل کلاس هایى در زمینه ایران شناسى در دبیرستان فیروز بهرام پرداخت. استادان این کلاس ها: دکتر مظفر بقایى کرمانى – زبان شناسى، کیوان پور زبان پهلوى، پورداود – خط و زبان اوستا، پورداود -فرهنگ ایران باستان، دکتر حق نظریان – ارمنى قدیم، دکتر صفا – تاریخ ادبیات بعد از اسلام، سلواپولوس – زبان سریانى و زبان لاتین، نصرالله فلسفى – تاریخ پیش از اسلام، سعید نفیسى – تاریخ پس از اسلام، دکتر بهرامى – تاریخ صنایع ایران، دکتر خطیبى- تاریخ نظم و نثر فارسى، دکتر محمد معین – فرس باستان، پاپاد پولوس – زبان یونانى و…

بزرگداشت ها

آبان ماه ۱۳۲۵ خورشیدی در دانشگاه تهران شصتمین سالروز تولد استاد را در تالار دانشکده ادبیات جشن گرفته شد و به انگیزه خدمات علمى در راه احیاى فرهنگ و زبان ایران باستان و اوستا دانشگاه تهران در منشورى به امضاى دکتر على اکبر سیاسى رئیس وقت دانشگاه مراتب قدرشناسى را به او ابلاغ مى کند. در همین زمان انجمن زرتشتیان تهران هدایایى را به استاد پیشکش مى کند و به همین مناسبت یادنامه اى حاوى شرح زندگى و کارنامه سالیان درازش، به کوشش زنده یاد دکتر محمد معین شاگرد و همشهرى دانشمندش انتشار یافت.در ۶ بهمن ۱۳۴۴ خورشیدی نماینده پاپ در ایران به پاس خدمات انساندوستى پورداود نشان شوالیه سن سیلوستر را از سوى پاپ پل ششم به ایشان پیشکش کرد.در ۱۸ فروردین ۱۳۴۵ خورشیدی در یک نشست باشکوه که در انجمن فرهنگى ایران و هند برگزار شد، نشان تاگور که از برجسته ترین نشان های دولتى هند است، به پاس خدمات فرهنگى پورداود به ایشان پیشکش شد.در ۱۵ ژوئن ۱۹۶۵ به عضویت آکادمى جهانى علم و هنر انتخاب شد.به مناسبت هشتاد سالگى، در بهمن ماه ۱۳۴۴ خورشیدی مجلسى دوستانه در خانه دامادش فتح الله نفیسى ترتیب داده شد، همچنین انجمن هاى زرتشتیان در این سال ها مراسمى را به همین مناسبت برگزار کردند

پورداود شاعر

از میان تذکره نویسان معاصر، قدیمى ترین منبع که گویاى هویت شاعرانه پورداود است، نوشته پروفسور محمد اسحاق است. او در « سخنوران نامى ایران » مى نویسد : « …و دیگر از فضلاى مقیم برلین در آن ایام، دوست قدیمى من آ قاى میرزا ابراهیم پورداود از شعراى مستعد عصر حاضر، با طرزى بدیع و اسلوبى غریب متمایل به فارسى خالص…» خود در مقدمه پوراندخت نامه مى نویسد: «کلیه اشعارى که در رشت، تهران و بیروت انشا شده بود، پاره کرده، سوزانیدم، به استثناى چند غزلى از آنها که براى یادگارى نگه داشته ام و در دیوان مندرج است.» شاگرد او، دکتر معین، درباره سرود « گوتیا اهو، خوان اشم وهو» در یادنامه پورداود مى نویسد: « پورداود گاه به صراحت طبع، اوزان غریب انتخاب مى کند و نیک از عهده برمى آید » پورداود بیشتر به تخصص در ایران باستان و اعتبار علمى او در این زمینه شهرت دارد و دیگر امروز کسى از پورداود به عنوان شاعر یاد نمى کند و خود او نیز در مقدمه پوراندخت نامه مى نویسد: «چنین دیوانى در کشورى که صد ها فردوسى و خیام داشته، قطره ناچیزى است در مقابل دریاى مواج ادبى.»پورداود دیوان اشعار خود را که به نام دخترش پوراندخت نامه نامیده بود، منتشر کرد و نام او در بسیارى از تذکره هاى شاعران پس از مشروطیت به عنوان یک شاعر به ثبت رسیده است. اشعار او از جهت قالب و محتوا داراى ویژگى هایى است که شایستگى او را به عنوان شاعرى که باید نامش در زمره شاعران فارسى زبان ایران ثبت شود، به اثبات مى رسد.

درگذشت

زنده یاد دکتر بهرام فره وشى، در مرگ استاد پورداود مى نویسد: «… تا اینکه بامدادى پگاه- روز یکشنبه ۲۶ آبان ماه ۱۳۴۷ خورشیدی- خدمتگزار او به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است، باران تندى مى بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. وى شب ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود. دست وى را به دست گرفتم، هنوز گرم بود، ولى دیگر زندگى در آن نبود. شب هنگام دو بار برخاسته بود، چراغ افروخته و کتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فرو بسته بود.»

استاد پورداود به زادگاه خود، گیلان، مهرى فراوان داشت، وصیت کرده بود او را در رشت، در آرامگاه خانوادگى اش به خاک سپارند.پیکرش طى تشریفات خاصى در روز سه شنبه ۲۸ آبان از مسجد سپهسالار تهران تشییع شد. در مراسم باشکوه تشییع بسیارى از مقام هاى رسمى سازمان ها و انجمن هاى مختلف زرتشتیان، دانشگاهیان و طبقات مختلف مردم شرکت داشتند.استاد پورداود پس از ۸۳ سال زندگى پربار با یادى نیک و با اندوخته اى ماندگار، بنا به وصیتش در همان مکتب خانه خانوادگى اش که نخستین حرف ها را با زبان و قلم آموخته بود در خاک خفت

این مطلب از منابع مختلف و به صورت تلفیقی برگرفته شده است

همچنین این لینک ها نیز با این مطلب ارتباط موضوعی دارند

Posted in گیلانی ها | 1 Comment »

قلعه اگری بوجاق تالش

Posted by صابر در آگوست 29, 2009

قلعه اگری بوجاق تالش در فاصله 5 کیلومتری شمال قلعه ی لیسار، 20 کیلومتری شمال شهر تالش و 3 کیلومتری شرق روستای اگری بوجاق دهستان لیسار از بخش کرگان رود، بقایایی از قلعه ای مربوط به دوره ی پیش از اسلام بر روی یال کوهی بلند دیده می شود. این قلعه به دلیل نزدیک بودن به روستای اگری بوجاق، به قلعه اگری بوجاق معروف شده است. دسترسی به این قلعه از راه لیسار، بعد از طی مسافتی حدود 2000 متر و پس از عبور از روستای نماز محله و طی 500 متر از میان بوته ها و درختچه های خاردار میسر است. از این قلعه دشت و ساحل دریای کاسپین را می توان دید و از این رو مکانی مناسب برای جذب گردشگر محسوب می شود. متاسفانه در هیچ یک از متون تاریخی و سفرنامه ها، نامی از این قلعه نیامده است. مجموعه ی قلعه اگری بوجاق مساحتی حدود 600 متر مربع دارد. دور تادور این مجموعه را با مصالحی از سنگ و گل حصار کشیده اند. بقایایی از پی این حصار ها در منتهی الیه ضلع شمالی غربی، بر اثر حفاری های غیر مجاز مشخص است. به نظر می رسد این قلعه از 3 بخش تشکیل می شده است: -بخش جنوبی که راه دسترسی آسان به قلعه از این بخش بوده و احتمالاً با کشیدن دیوارهای قطور این بخش را تقویت کرده اند. از آثار معماری در بخش جنوبی چیزی باقی نمانده است ولی با توجه به پراکندگی قلوه سنگ های رودخانه ای در سطح آن می توان حدس زد که دیوار ها و سازه های این بخش با سنگ همراه با ملاط گل ایجاد شده است. -بخش میانی که آثار معماری شمال پی دیوارها ی آن قابل مشاهده است. -بخش شمالی که آثاری از پی برج های نگهبانی آن قابل روئیت است. در ضلع شمالی و در ضلع شرقی و غربی بخش شمالی، فضاهای دیگری قابل مشاهده است که متعلق به اتاق ها بوده است. مصالح عمده ای که در ساختار این قلعه به کار رفته است سنگ های گرد رودخانه ای، ملاط گل، سفال و چوب است. برای دستیابی به اطلاعات دقیقتر از این قلعه ی تاریخی، باید دست به پژوهش و حفاری علمی زد. این احتمال وجود دارد که این قلعه علاوه بر جنبه ی دیدبانی و نظامی، مکان مناسبی برای استقرار خانواده ها بوده باشد.

Posted in تاریخ, جغرافیا، گردشگری | برچسب: , , , , , | Leave a Comment »