می گیلان

تاریخ, موسیقی, فرهنگ, جغرافی, زبان, شعر و مسایل روزمره گیلان

Archive for مارس 2010

تاریخ گیلان – بخش 23- دوران ساسانیان 3

Posted by صابر در مارس 31, 2010

پس از مرگ خسرو انوشیروان در سال 579 میلادی، سلطنت به پسرش، هرمز چهارم – بین 579 تا 590 م – رسید. هرمز پس عموی خود، شاپور – پسر کاووس – را به حکومت گیلان، دیلمان و طبرستان و سایر ایالات پشتخوارگر برگزید. پس از شاپور، فرزندش باو به این مقام دست یافت. در سال 590 میلادی بهرام چوبین، از سرداران برجسته سپاه ساسانی بر ضد هرمز به شورش برخواست و دیلمیان که در پی یافتن قدرت از دست رفته ی خود بودند به بهرام پیوستند و از او حمایت کردند. در پی کشاکش های درونی خاندان ساسانی، خسروپرویز که از حمایت باو، فرمانروای پشتخوارگر بهره مند بود، بر تخت سلطنت ساسانیان نشست و به رویارویی با شورش بهرام چوبین برخاست، اما خسرو پرویز از بهرام شکست خورد و با خفت و خواری به روم پناه بردد. به دنبال آن بهرام در تیسفون، پایتخت ساسانیان، قدرت را به دست گرفت و بدین گونه بود که دیلمیان بالاخره پای به پایتخت ساسانیان نهادند.
پس از چندی خسرو پرویز از رومی ها ارتشی گرفت و بهرام را در آذربایجان شکست داد و به تاج و تخت ساسانی دست یافت. جنگاوران دیلمی پس از شکست بهرام و گریز او به دربار خاقان ترک، از سپاه وی جدا شدند و به دیلم بازگشتند. بهرام که در اندیشه بازپس گیری دگر باره ی تاج و تخت ساسانی به یاری دیلمیان بود، با دسیسه ی خسرو پرویز در سال 591 میلادی به قتل رسید. یاران بهرام به دنبال قتل وی، به ترک ها بدبین شدند و در اندیشه چاره جویی برآمدند.
یاران بهرام با هم مشورت کردند و گفتند برای ما نزد این قوم(ترکان) خیر و آسایشی نخواهد بودو رای درست بیرون رفتن از سرزمین ایشان است که مردمی پیمان شکن و ناسپاس اند و کوچ کردن به سرزمین دیلم بهتر است که به سرزمین خود ما نزدیک تر است و برای خونخواهی از پادشاهانی که ما را آواره کردند، مناسب تر است.
در پی آن یاران و همراهان بهرام به همراه گردیه، خواهر او – که زنی زیبا و دلیر بود – از راه گرگان و طبرستان به کوه های گیلان پناه آوردند دینوری درباره ی ورود یاران بهرام به دیلم چنین نوشته است:
یاران و همراهان بهرام از مردم دیلم اجازه خواستند که با آنان سکونت نمایند و میان خود عهد نامه نوشتند که هیچ یک به دیگری آزار نرساند و در کمال امان همان جا اقامت کردند و به پیشه وری و کشاورزی پرداختند و دهکده هایی برای خود ساختند و در همه کارها با مردم دیلم هماهنگ و متحد بودند.
در این زمان بستام، اسپهبد خراسان که از سوی خسروپرویز حکومت قومس، گرگان و طبرستان را نیز در اختیار داشت، به دنبال قتل برادرش، بندوی به فرمان خسروپرویز بر جان خود بیمناک شد و با سرپیچی از فرمان شاهنشاه ساسانی که وی را به پایتخت فراخوانده بود، برای فراهم کردن شورشی بزرگ بر ضد خسروپرویز به دیلم رفت و به جمع یاران بهرام چوبین شتافت.
در دیلم یاران بهرام و دیلمیان و بستام – که در این زمان گردیه را به زنی گرفته بود – بر ضد خسروپرویز هم پیمان شدند و به دنبال آن، اقوام گیل، ببر babar(از اقوام ساکن در قسمت جنوب باختری دریای کاسپین که درباره ی نژاد و محل دقیق سکونت آن ها هیچ گونه اطلاعاتی در دست نیست. گمان می رود ببر ها در مجاورت تالش ها یا کادوسیان می زیستند. کولسینکف درباره ی این قوم نوشته است: «مولفین سده های میانی ببر را میان تالش و گیلان و یا میان دیلم و تالش و یا میان مغان <منطقه ی محدود به رود ارس و کورای پایین> و طالش جای می دهند») و تالش به جمع شورشیان پیوستند. به نوشه ی یعقوبی، با گسترش شورش حتی توده انبوهی از بیکاران شهرهای ری و قزوین که برای نان بنده ی بستام شده بودند، به جمع شورشیان پیوستند. بدین گونه دیلم به کانون شورشی بزرگ بر ضد خسروپرویز تبدیل شد. سپاهیان متحد به فرماندهی بستام، ابتدا در ری و سپس در همدان با ارتش ساسانی به پیکار برخواستند. به نوشته ی مروخان پس از چند جنگ چون پادشاه ساسانی از چیرگی بر بستام نا امید شد، به فریب و خدعه توسل جست و کس نزد گردیه فرستاد و به او پیغام داد که اگر بستام را به قتل برسانی من تو را به زنی خواهم گرفت و سرور زنان خود  قرار می دهم و البته تعداد زن های خسروپرویز خیلی زیاد بود، و نیز به گردیه وعد داد اگر از آن پسری بدنیا آورد او را پادشاه خواهد کرد. گردیه شبی بستام را مست کردو او را بکشت. پس از آن گردیه به سوی خسرپرویز تاخت و خسرو او را به زنی برگزید و یاران بستام به دیلم گریختند. با مرگ بستام، سپاهیان متحد پراکنده شدند و دیلمیان راه دیلم را در پیش گرفتند. در میانه راه گروهی از ارمنیان سپاه خسروپرویز به دیلمیان پیوستند و دیلمیان به کمک آنان توانستند»سمبات با گراتونی»، سردار ارمنی سپاه خسروپرویز و «شهربراز»، مرزبان آذربایجان را طی نبردی شکست دهند و به سرزمین خود بازگردند. این حوادث خسروپرویز را بر آن داشت که به منظور جلوگیری از تاخت و تاز های دیلمیان، دیوار دفاعی مستحکمی در برابر آنان ایجاد نماید. از این رو»خسروپرویز، شاپور، پسر ابرکان را با ده هزار سوار گسیل داشت و دستور داد در قزوین بماند و آنجا پادگانی به وجود آورد و از آمدن اشخاص به کشور دیلم جلوگیری کرد.»
نولدکه نیز پس از بیان پایان کار بستام و بازگشت یاران او به دیلم، نوشته است:»از آن هنگام قزوین به صورت دژی استوار در برابر دیلمیان در آمد» خسروپرویز بعدها به سبب دلاوری و روحیه سلحشوری دیلمیان، 4000 تن از جنگاوران دیلم را به استخدام خود در اورد و آنان را جزو خادمان و گارد مخصوص خوی قرار داد. این گروه پس از خسرو پرویز در ارتش ایران باقی ماندندو به هنگام یورش اعراب مسلمان به ایران، در سپاه رستم فرخزاد با تازیان به نبرد پرداختند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , | Leave a Comment »

اصطلاحات و مثل های گیلکی – بخش 10 – د

Posted by صابر در مارس 20, 2010

توضیح:

خط اول فونتیک نوشته، خط دوم نوشته به خط عربی(احتمالا بعدا به روش گیله وایی اصلاح خواهد شد، خط سوم ترجمه عین عبارت به فارسی، خط چهارم کاربرد و پیام اصلی عبارت

dâr sar nišine dâr kune vavine
دار سر نیشینه، دار کونه واوینه
روی درخت می نشیند، ته(پایین) آن را می برد
کنایه از تیشه به ریشه خود زدن، زیر پای خود را خالی کردن

dâri ki bâr nâvare, hime re xobe
داری کی بار ناره، هیمه ره خوبه
درختی که بار ندارد برای هیزم خوب است
یعنی که اگر چیزی در حالتی فایده ای نداشته باشد باید به حالتی برود که فایده ار شود

davâ miân nân u halvâ sâm nibe
دعوا میان نان و حلوا سام نیبه
در دعوا نان و حلوا قسمت نمی شود
از اختلاف و نفاق که دوستی حاصل نمی شود

dard be xarvâr aye, be misqâl še
درد به خروار آیه، به میسقال شه
درد خروار خروار می آید، مسقال مسقال می رود

darz naxânde âdama ki mulâ nigidi
درز نخوانده آدمه کی مولا نیگیدی
آدم درس نخوانده(بیسواد) را که ملا(معلم) نمی گویند
در نسبت ناروا مبالغه کردن، جاهلی را بعمد فاضل خواندن

darviš xu pašme çuqâye qâyam dare, duz nazane
درویش خو پشم چوقایه قایم داره، دوز نزنه
درویش کت پشمی اش را پنهان می کند تا دزد نزند
هر کس از لوازم و مایملک خود نگهداری می کند

daryâ baše, xuški âvare
دریا بشه خوشکی آوره
دریا هم برود، خشکی می آورد
آدم بدشانسی است

daryâ o gile gude?
دریا و گیل گوده؟
دریا و کلووخ؟
کنایه به کاری عبث کردن

daryâ harqazaram buxuške bâz tâ zânu âb dare
دریا هرقذرم بوخوشکه باز تا زانو آب داره
دریا هر چقدر هم خشک شود، باز تا زانو آب خواهد داشت
مانند: از رسم افتاده از اسم که نیفتاده

dari ki xudâ vakune, xalq dabastan natane
دری کی خودا واکونه، خلق دبستن نتانه
دری را که خدا باز کند، خلق نمی تواند ببندد

das be kâseye mušt be pišâni
دست به کاسیه، موشت به پیشانی
دست به کاسه است و مشت به پیشانی
نظیر: نمک خوردن و نمک دان شکستن

dase tane mu dinne, âdam çi tane kudan
دس تانه مو دنیه، آدم چی تانه کودن
کف دست مو ندارد، از دست انسان چه بر می آید
نظیر: از ده ویران که ستاند خراج

das çalk dârim, namâz qazâ
دس چلک داریم، نماز قضا
دست چرکین داریم و نماز قضا
یعنی کلی شرمنده ایم

das dase šanâse
دس دسه شناسه
دست دست را می شناسد
دل به دل راه دارد

das dase šore, das vagarde ruya šore
دس دسه شوره، دس وگرده رویه شوره
دست دست را می شورد، (آن یکی) دست هم به تلافی صورت را می شورد
هر چه بکاری همان درو خواهد شد

das narese be kuku, haçin palâ fru kun
دس نرسه به کوکو، هچین پلا فرو کون
موقعی که به کوکو دسترسی نداری، بالاجبار با پلوی خالی بساز
به هر چیز موجود باید بسنده کرد

duta âquzam ijâ bemâne sedâ kune
دوتا آغوزم ایجا بمانه صدا کونه
دو گردو هم در جای باشد صدا می دهد
نظیر: سنگ سنگ ببیند محبت پیدا می کند

dutâ lânti ki az itâ xule brun aidi itâ turki gab zane itâ farsi
دوتا لانتی کی از ایته خوله بیرون ائیدی ایتا تورکی گب زنه ایتا فارسی
دو مار که از یک سواخ بیرون بیایند یکی ترکی حرف می زند یکی فارسی
هر دو از یک خانواده هستند لیکن پشت هم نیستند و هر کدام یک جور ساز می زنند.

duçake vinjie mâne
دوچکه وینجیه مانه
مثل سقز به آدم می چسبد
وبال گردن است

du xâle šifid be sar dâre, hizâr ârzu be dil
دوخاله شیفید به سر داره هیزار آرزو به دیل
دو تار مو به سر دارد هزار آرزو به دل
از او گذشته که آرزو کند

duxtar az gadâ,dowlat az xudâ
دوختر از گدا، دولت از خودا
دختر از طبقه فقیر به زنی بگیر ثروت را خدا خودش می رساند
در کنایه به کسانی که به خاطر پول و مال دختران ثروتمند و نه از روی علاقه قصد ازدواج با آنها را پیدا می کنند

dur az ti kulâ pare
دور از تی کولا پره
در مورد شخصی مصداق دارد که کاری را که خود می کند همان کار را نفی کند

duroqgu bibište morqe sar pa dâre
دروغگو بیبیشته مورغه سرپا داره
دروغگو، با زبانش مرغ بریان شده را زنده و سرپا می نماید

duroqgu xâne val-val zei, hikase bâvar namoyi
دوروغگو خانه ول ول زئی هیکسه باور ناموئی
خانه دروغگو داشت در آتش می سوخت اما کسی باور نمی کرد
مشابه چوپان دروغگو

duz i râ še, dil hizâr ra
دوز ای را شه، دیل هیزار را
دزد از یک راه می رود لیکن دل از هزار راه
مال یک جا میرود و ایمان هزار جا

du zan dâr, maçed xuse
دو زن دار، مچد خوسه
مرد دو زنه در مسجد میخوابد
اندر مذمت تعدد زوجات

duze piçâ re paye usâni xora pâye
دوزه پیچا ره پایه اوسانی، خوره پایه
برای گربه دزده چماق بلند کنی حواسش جمع می شود(فرار می کند)
هر کس خیانت کند دستش از حساب لرزد

duz hâzir o buz hâzir
دوز حاضیر و بوز حاضیر
دزد حاضر و بز حاضر
در جایی گویند که دو طرف حضور داشته باشند

duz duze fande bextar dâne
دوز دوزه فنده بختر دانه
دزد فوت و فن دزد (های دیگر) را بهتر می داند
همکار از دوز و کلک همکار آگاه تر است

duzi tâ be aman berese, šabam beze mahto bobo
دوزی تا به امان برسه، شبم بزه مهتاب بوبو
تا نوبت دزدی به ما رسید شب هم زد و مهتابی شد
کنایه به بدبیاری و بد اقبالی

duskol bezani dakafe gor  myân
دوسکول بزنی دکفه گوره میان
هلش بدهی می افتد درون قبر
یعنی فلانی خیلی پیر است و پایش لب گور است یا این که مزاجی ضعیف و جسمی نحیف دارد

dušmane salâm foše
دوشمن سلام فوشه
سلام دشمن، فحش است
کنایه به این که به دشمن نباید اعتماد کرد

dušmane ijur salâm bukun ki ti kulâ je ti sar bekafe
دوشمنه ایجور سلام بوکون کی تی کولا جه تی سر بکفه
طوری به دشمن سلام کن که کلایت از سرت بیفتد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

dukân nešini ti piškeš nâxunak nava zen
دوکان نشینی تی پیشکش ناخونک نوا زئن
دکان نشینی پیشکشت اما ناخونک نزن
در دکان می نشینی عیبی ندارد، اما اقلاً ناخونک نزن

dumâq buz kuhie dâre, kapçe u katil kulaškane
دوماغ بوز کوهیه داره کپچه و کاتیل کولشکنه
دماغ بز کوهی را دارد و دک و پوزش شبیه دک و پوز مرغ است
یعنی فلانی خیلی زشت است

dunbeyam az gusfand pile tar
دونبه یم از گوسفند پیله تر
دنبه هم از گوسفند بزرگتر
کاسه داغ تر از آش

dunyâ talâfi xâniye
دونیا تلافی خانیه
دنیا دار تلافی است
دنیا دار مکافات است هر چه بدهی همان ستانی

dunyâye âb bebare une xâb bare
دونیایه آب ببره اونه خواب بره
دنیا را آب ببرد او را خواب می برد
یعنی این که فلانی خیلی بی خبر و بی تفاوت است – از مرحله پرت است

dunyâya fadaidi pirezanâkane, vâparsaeidi jafari dâne koya bekârim
دونیایه فدائیدی پیرزناکانه وپرسئیدی جفری دانه کویا بکاریم
دنیا را دادند به پیرزن ها، آنها می پرسیدند که تخم جعفری را کجا بکاریم؟
هر کاری را بایستی به کاردانش سپرد

dowlat ziâdi çume kura kune
دوولت زیادی چومه کوره کونه
موفقیت فراوان چشم را کور می کند
ثروت بدست آمده اگر زیاد باشد انسان ها را تغییر می دهد

dowome zay aval zake kone dukune
دوومه زای اول زاکه کونه دوکونه
بچه دوم لباس کهنه بچه اول را می پوشد

digari mâle sar hâteme
دیگری مال سر حاتمه
سر مال دیگران حاتم است
از کیسه خلیفه بخشنده است.

divšâle yâbu manestan šouna anârpust bâr dare, amona gâve çarm
دیوشال یابو مانستن، شوئونا انار پوست بارداره، امونا گاوه چرم
مثل یابوی دیوشال(از آبادی های گیلان) موقع رفتن پوست انار بار می کند موقع برگشتن کود گاوی
دائم زیر بار است

dil kâre dase kune, das kâre dile nukune
دیل کار دسه کونه، دس کار دیله نوکونه
دل کار دست را می کند، دست کار دل را نمی کند

dile sumâ bejâr gil ki nie
دیله، سوما بجار گیل کی نیه
دل است، گل (سماق بجار) که نیست که
دل است  و از گوشت و خون است و احساس دارد بر عکس گل بجار

dili dâre ziba, harçi dine ane vâ
دیلی داره زیبا، هر چی دینه انه وا
دلی دارد زیبا، هر چه را که بیند خواهد
بوالهوس است، هر چیزی که ببیند را هوس می کند

Posted in فرهنگی, زیان گیلکی | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , , | Leave a Comment »

نوسال

Posted by صابر در مارس 20, 2010

نوسال

نوسال، فیلمیست به زبان گیلکی درباره آداب و رسوم و سنن بخشی از گیلکان که برای دانلود آماده کرده ام. فیلمی از فرهاد مهرانفر با بازی ناصر وحدتی و تهیه کنندگی فرشاد فرشته حکمت.

دانلود با پسوند wmv، با حجم 44 مگابایت

Posted in فرهنگی | برچسب: , , | Leave a Comment »

نوروز

Posted by صابر در مارس 20, 2010

سال نو شمه ره موبارک ببه، من کی از ا سالی کی الان شوئن دره هیچ خیری نیدم، اومیدوارم ا نوسال دورون و ا نوروز امرا چهار تا اتفاق خوبم دکفه، البته گیدی سال خوب از بهارش پیداست، هنوز بهار نوبوسته ولی ایته اتفاق خوب کی من انه به فال نیک گیرم هَ چند روزˇ پیشˇ ورف بو! اگر بوبوست نوسالˇ فیلما کی اونˇ دورون ناصر وحدتی بازی بوکوده یا دانلودˇ رˇ آمادا کونم.

شیمی نوروز شمه رˇموبارک ببه.

Posted in مسائل روزمره | Leave a Comment »

برف

Posted by صابر در مارس 18, 2010

در آستانه نوروز قرار داریم و تعطیلات و هجوم همه ساله بعضی ها به سمت سرزمینی که هر وقت در آن باشند می گویند به به عجب مردمان باحالی، چقدر خوب، با فرهنگ، مهمان نواز و …
در این بین فکر کنم عقده ای می شوند که وقتی به موطن خود برمی گردند می گویند، اه اه چقدر بی …، چقدر فلان بود…
این برفی که آد مرا خیلی خوشحال کرد امیدوارم حداقل نیم متر ببارد تا این مسافرت به کام بعضی ها که می آیند می ریزند و می پاشند و همه چیز را خراب می کنند و آخر سر هیچ برای ما نمی گذارند کوفت شود!!!

Posted in مسائل روزمره | 1 Comment »