می گیلان

تاریخ, موسیقی, فرهنگ, جغرافی, زبان, شعر و مسایل روزمره گیلان

Posts Tagged ‘گیلان’

تاریخ گیلان – بخش 24- گیل گیلان شاه

Posted by صابر در آوریل 23, 2010

بعد از خسروپرویز تا روی کار آمدن یزدگرد سوم(632-652 م)، آخرین شاه دودمان ساسانی، دولت و دربار ایران سخت دچار آشوب و بحران گردید. چنان که مورخان نوشته اند، پس از کشته شدن شیرویه، پسر و جانشین خسروپرویز به دست درباریان، در مدت 4 سال 12 تن در تیسفون خود را شاه ساسانی خواندند. در این مدت، ساکنان نواحی جنوب کاسپین به حال خود رها شدند و مقدمات لازم برای تجدید استقلال کامل آنان بار دیگر فراهم شد. در ادامه ی این فرایند و در واپسین سال های فرمانروایی ساسانیان که امپراتوری ایران به دلیل ضعف و سستی دولت و دربار ساسانی از سوی تازیان مسلمان در جنوب باختری و ترکان از سوی شمال خاوری مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود، خاندان گیلان شاه در گیلان و سپس تمامی گستره ی پشتخوارگر قدرت گرفت. درباره ی این خاندان که پس از خاندان گشنسب شاهان و سوخرائیان مهم ترین خاندان حکومت گر پشتخوارگر به حساب می آیند، در منابع تاریخی پس از اسلام کمابیش سخن به میان آمده است. بر اساس اطلاعات موجود در این منابع، ریشه و تبار دودمان گیلان شاهان به جاماسب، برادر قباد اول ساسانی می رسد. پس از آن که برادر قباد او را در سال 499 میلادی از سلطنت خلع کرد، وی به فرمانروایی ارمنستان، آذربایجان و دربند گماشته شد. پس از مرگ وی، فرزندش نرسی و بعد از نرسی، فرزند او فیروز در آن حدود به حکومت پرداختند. فیروز در ادامه ی فتوحات پدرش، پس از چیرگی بر بخش هایی از کناره های شمالی دریای کاسپین، استپ های جنوبی روسیه و سرزمین های اسلاو نشین خاور اروپا، در اندیشه چیرگی بر گیلان بر آمد و «به قهر و غلبه تا به حد گیلان مستولی شد و سال ها در آن بلاد کوشش نمود.عاقبت مردم گیلان طوعاً و کرهاً به متابعت او گردن نهادند. از شاهزادگان گیلان زنی بخواست. از آن عورت او پسری آمد، جیلان شاه نام نهادند…»(مرعشی).
پس از مرگ فیروز، گیلان شاه بر تخت پدر نشست:»چون نوبت تاجداری به جیلان شاه رسید، او را نیز اسباب جمعیت به حاصل آمد، زمان مساعدت نمود و روزگار موافقت کرد تا او را پسری آمد خجسته طلعت، ماه پیکر، او را جیل بن جیلان شاه نام کردند! (نامگذاری عربی در وسط گیلان) بعد از پدر چون نوبت تاجداری و شهنشاهی بدو رسید، تمامی ملک پدر به تخصیص جیل و دیلم مسخر فرمان او شد»
گیل گیلان شاه، که به نیروی رزمی گیل ها و دیلمیان دلگرم بود، بر آن شد تا بر طبرستان دست یابد: «تا این دعوی بر دماغ او قرار گرفت خواست که طبرستان وقوفی حاصل کند. بعد از تفکر بسیار رایش بدان قرار گرفت که اسباب ترتیب ممالک مضبوط گردانیده نایب کافی را که محل اعتماد بود، به گیلان نصب فرماید و چنان که غیری را بر آن وقوف نباشد و خود متوجه طبرستان گردد. بنابر آن چند سر گاوان گیلی را بار کرده در پیش انداخت و مانند کسی که از سبب وقایع  ظلم و تعدی جلای وطن کرده باشد، پیاده متوجه طبرستان گشت و پیوسته با مردم طبرستان صحبت ها داشتی و با ملوک و حکام اختلاط نمودی. چون خاص و عام از او بزرگی و علو همت مشاهده می کردند، همه با او بنیاد موافقت نمودند و او را گاوباره لقب دادند…)
بر پایه نوشته های «ابن اسفندیار»، «اولیاء الله آملی» و «مرعشی»، گیل گیلان شاه در درگاه آذرولاش – که از سوی دولت ساسانی بر طبرستان فرمان می راند- مقام بزرگی یافت و معتمد و مشاور او شد و «از بسیاری دانش در وقایع و حروب که حاکم ولایت را خصمان اتفاق می افتاد، گاوباره تدبیرهای با صواب کردی و رای های نیک زدی و در مقام قتال و جدال شجاعت ها نمودی، تا در طبرستان نزد بزرگان مشارالیه و معتمد علیه گشت…»
هنگامی که اعراب مسلمان به ایران یورش آوردند، ترکان نیز با استفاده از آشفتگی دولت و دربار ساسانی، به خراسان و طبرستان حمله ور شدند. آذرولاش برای راندن ترکان سپاهی بزرگ آراست. گیل گیلان شاه در سپاه طبرستان فداکاری ها و دلاوری های فراوان نمود و به کمک آذر ولاش ترکان را شکست داد و پس راند. به دنبال آن، آوازه ی او در تمامی طبرستان پیچید و قدر و منزلت او دو چندان شد:
گیل گیلان شاه روزی نزد آذرولاش رفت و اجازه گرفت به گیلان عزیمت کرده و اسباب و اثاثیه و بچه های خردسالش را بیاورد. به محض رسیدن به گیلان لشکری فراهم ساخت و سپس روی به طبرستان نهاد. آذر ولاش از این جریان اطلاع یافت و پیکی به مداین نزد یزدگر، آخرین پادشاه ساسانی فرستاد او را آگاه گردانید. یزدگرد جواب داد این شخص کیست و منظورش چیست؟ آذرولاش او را مردی بی نام و نشان معرفی کرد. اما یزدگرد این حرف را نپذیرفت و موبدان را احضار کرده از آنان استفسار نمود. افرادی که به حال گاوباره آگاهی داشتند، گفتند او از نوادگان جاماسب و از عموزادگان پادشاه ایران است. در چنین وقتی خطر اعراب ما را تهدید می کند، رنجانیدن او به صلاح ما نیست. حکومت طبرستان را به او بسپار و تسلیم فرمان وی شو. آذرولاش به فرمان عمل کرد و طبرستان به تصرف جیل بن جیلان شاه معروف به گاوباره درآمد. گاوباره هدایایی به دربار یزدگرد فرستاد و یزدگرد متقابلاً اورا خلعت ارزانی فرموده به لقب فرشوارگر شاه ملقب ساخت و این گونه شد که شاهنشاه ایران تسلیم فرمان پادشاه گیلان شد.
سید  ظهیرالدین مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان و مازندران نوشته است گیل گیلان شاه پس از وصول فرمان پشتخوارگر شاهی از سی یه گیلان(شمالی ترین نقطه گیلان در آن روزگار) تا گرگان قصر های عالی ساخته و عمارات قوی کرده و قلاع حصون ترتیب داد، اما دارلملک او در گیلان بود… او پانزده سال در طبرستان حکومت کرد..با نام نیک…).
بدین گونه گیل گیلان شاه با کنار زدن آذرولاش، بر طبرستان و رویان چیره شد و با به رسمیت شناخته شدن فرمانروایی او بر سرزمین پشتخوارگر از سوی یزدگرد سوم، تمامی نواحی جنوبی دریای کاسپین به زیر فرمان او درآمد. گیل گیلان شاه پس از آن پایتخت خود را از مازندران به گیلان انتقال داد. گویا بلافاصله پس از لشکر کشی به مازندران تغییر پایتخت داده بود به مازندران و بعدا دوباره پایتخت را به گیلان و به روایتی به فومن آورد و فرزند بزرگ خود، دابویه را به عنوان ولیعهد و اسپهبد پشتخوارگر به طبرستان فرستاد. وی پس از آن که یزدگرد سوم در سال 32 ق در مرو به قتل رسید، با استقلال تمام بر سرزمین های گیلان، دیلمان، رویان، طبرستان و گرگان فرمان راند.

Posted in تاریخ | برچسب: , , , , , , , | 1 Comment »

چند اصطلاح و کنایه در زبان گیلکی

Posted by صابر در آوریل 7, 2010

âxar.a tusk∂ a
آخر توسکه
آخرین بچه، ته تغاری

âlox fak
آلوخ فک
موی آشفته مثل آشیانه عقاب

âhin čakan
آهین چکن
پرگو و وراج

abun dumâq
ابون دوماغ
بینی دراز-طوطی بینی(ابون = غاز سیاه هوایی)

aldamug
الدموج
زن ولوله جادو و داد و فریادی که گویی جن لگد کرده است.

ow konus
او کونوس
آدم یا هر چیز بی ارزش

bâzâr šu
بازار شو
پسر بزرگ خانواده که برای خرید به بازار می رود

bâqala pač
باقلا پچ
پغل بی ارزش

bapust∂ moqan∂ a
بپوسته مورغانه
آدم بی خاصیت

baništ∂ lâku
بنیشته لاکو
دختر ترشیده

pas kun.a qâb
پس کون قاب
بچه ای که به او توجه نمی شود – کسی که آخر همه می آید

palat valg
پت ولگ
بی ثبات و عضو حزب باد

puč.a âquz
پوچ آغوز
بی خاصیت و پر ادعا

čâl bâš
چال باش
کسی که سر پهن و بی مو دارد(نوعی ماهی خاویاری)

halab sar
حلب سر
کچل و تاس

xâš vâlis
خاش والیس
پاچه خوار – پس مانده خور

xuk bârd∂ a
خوک بارده
عصبانی – گرفته و معترض

xoj pasar
خوج پسر
بی هویت (خوج = گلای وحشی)

dâl gardan
دال گردن
دراز بی خاصیت

dâr bârd∂ a
دار بارده
بی هویت و قد بلند

das ji basât∂ a
دس جی بساته
نازک نارنجی

sang.a xoj
سنگ خوج
بی خاصیت و انعطاف پذیر

siftâl kamar
سیفتال کمر
کمر باریک و زیبا

sandoq sari
صندوق سری
ته تغاری و بچه آخر

kaftâl šâl
کفتال شال
پیر و سالخورده

kun barânde xoš
کون برانده خوش
الکی خوش – پز عالی جیب خالی

lâfand bâz
لافند باز
حیله گر و دودوزه باز

maei xâš
مئی خاش
لاغر و استخوانی

mall∂ maj
مله مج
گدا

naft.a ban∂ a
نفته بنه
سیاه چرده

yatim čirak
یتیم چیرک
بی کسو بی یار

atik patik
اتیک پاتیک
بچه های کوچک – اجیک مجیک

buz gâlaš
بوز گاش
شغل بی ارزش – بز چران

pâlon duj
پالون دوج
خیاط ناشی

palâ xor
پلا خور
عیال و افراد تحت تکفل

tâtum baze
تاتوم بزه
موذی و آب زیرکاه

tar.a piski
تر پسیکی
ریزه میزه – فسقلی

tar tanguli
تر تنگولی
شاداب و نوجوان

task.a dil
تسکه دیل
تنها و بی کس (تسک = ظرف خالی)

čâr vâdâr
چار وادار
بی ادب و بی فرهنگ

čar šanba bâzâr
چارشنبه بازار
شلوغ و آشفته

češte xor
چشته خور
بدعادت و دله

xuk kula
خوک کوله
پر ادعا و نجوش

das foku
دس فوکو
انعام و دست خوش

dakata kâr
دکته کار
کاری که چاره و گریزی از آن نیست

zeytun tošk
زیتون توشک
آلت تناسلی مرد

sar vâmuj
سر واموج
آب بیار، آتش بیار، پذیرایی کننده در مهمانی ها

šâl arusi
عروسی بی نمک و بی حساب و کتاب

qurâb či
قوراب چی
دروغگو و چاخان

gadâ bahâr
گدا بهار
فقر و نداری – سیا بهار

gadâ kun
گدا کون
فقیر و خسیس

gow dakata bâzâr
گو دکته بازار
محل آشفته و بی در و پیکر

murqa lona
مورغه لانه
زیب پلوار

mul kuta
مول کوته
حرامزاده

این مطلب در دو بخش در مجله گیله وا، در شمارگان 105 و 106 تحت عنوان آخرین یادگار به قلم محب الله پرچمی چاپ شده بود.

Posted in فرهنگی, زیان گیلکی | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , , , , | Leave a Comment »

قلاکوتی برمکوه رودسر

Posted by صابر در آوریل 1, 2010

در فاصله 58 کیلومتری مرکز بخش رحیم آباد، 72 کیلومتری جنوب غربی شهر رودسر، 1300 متری روستای برمکوه، در سمت جنوبی جاده شوئیل به کیاسه و در ارتفاع 1660 متری سطح دریا، قلاکوتی برمکوه قرار دارد.

برای رسیدن به قلعه جاده ی رحیم آباد به شوئیل را حدود 57 کیلومتر باید طی کرد تا به روستای برمکوه رسید و سپس 1300 متر پیاده طی کرد تا به گورستان باستانی و قلاکوتی برمکوه رسید.

ابعاد قلعه از شمال به جنوب 120 متر و از شرق به غرب 50 متر است. مصالح این قلعه ازآجر و سنگ همراه با ملاط ساروج و گِل است. ابعاد آجرهای به کار رفته شده در ساخت 4×20×20 سانتی متر است. در سال های اخیر هیات امنای بقعه میربهادر برمکوه، دیوارهای این قلعه را خراب و از آجر های آن برای ساخت دیوار امام زاده میربهادر استفاده کرده است!

Posted in تاریخ, جغرافیا، گردشگری | برچسب: , , , , , , , , | 1 Comment »

اصطلاحات و مثل های گیلکی – بخش 10 – د

Posted by صابر در مارس 20, 2010

توضیح:

خط اول فونتیک نوشته، خط دوم نوشته به خط عربی(احتمالا بعدا به روش گیله وایی اصلاح خواهد شد، خط سوم ترجمه عین عبارت به فارسی، خط چهارم کاربرد و پیام اصلی عبارت

dâr sar nišine dâr kune vavine
دار سر نیشینه، دار کونه واوینه
روی درخت می نشیند، ته(پایین) آن را می برد
کنایه از تیشه به ریشه خود زدن، زیر پای خود را خالی کردن

dâri ki bâr nâvare, hime re xobe
داری کی بار ناره، هیمه ره خوبه
درختی که بار ندارد برای هیزم خوب است
یعنی که اگر چیزی در حالتی فایده ای نداشته باشد باید به حالتی برود که فایده ار شود

davâ miân nân u halvâ sâm nibe
دعوا میان نان و حلوا سام نیبه
در دعوا نان و حلوا قسمت نمی شود
از اختلاف و نفاق که دوستی حاصل نمی شود

dard be xarvâr aye, be misqâl še
درد به خروار آیه، به میسقال شه
درد خروار خروار می آید، مسقال مسقال می رود

darz naxânde âdama ki mulâ nigidi
درز نخوانده آدمه کی مولا نیگیدی
آدم درس نخوانده(بیسواد) را که ملا(معلم) نمی گویند
در نسبت ناروا مبالغه کردن، جاهلی را بعمد فاضل خواندن

darviš xu pašme çuqâye qâyam dare, duz nazane
درویش خو پشم چوقایه قایم داره، دوز نزنه
درویش کت پشمی اش را پنهان می کند تا دزد نزند
هر کس از لوازم و مایملک خود نگهداری می کند

daryâ baše, xuški âvare
دریا بشه خوشکی آوره
دریا هم برود، خشکی می آورد
آدم بدشانسی است

daryâ o gile gude?
دریا و گیل گوده؟
دریا و کلووخ؟
کنایه به کاری عبث کردن

daryâ harqazaram buxuške bâz tâ zânu âb dare
دریا هرقذرم بوخوشکه باز تا زانو آب داره
دریا هر چقدر هم خشک شود، باز تا زانو آب خواهد داشت
مانند: از رسم افتاده از اسم که نیفتاده

dari ki xudâ vakune, xalq dabastan natane
دری کی خودا واکونه، خلق دبستن نتانه
دری را که خدا باز کند، خلق نمی تواند ببندد

das be kâseye mušt be pišâni
دست به کاسیه، موشت به پیشانی
دست به کاسه است و مشت به پیشانی
نظیر: نمک خوردن و نمک دان شکستن

dase tane mu dinne, âdam çi tane kudan
دس تانه مو دنیه، آدم چی تانه کودن
کف دست مو ندارد، از دست انسان چه بر می آید
نظیر: از ده ویران که ستاند خراج

das çalk dârim, namâz qazâ
دس چلک داریم، نماز قضا
دست چرکین داریم و نماز قضا
یعنی کلی شرمنده ایم

das dase šanâse
دس دسه شناسه
دست دست را می شناسد
دل به دل راه دارد

das dase šore, das vagarde ruya šore
دس دسه شوره، دس وگرده رویه شوره
دست دست را می شورد، (آن یکی) دست هم به تلافی صورت را می شورد
هر چه بکاری همان درو خواهد شد

das narese be kuku, haçin palâ fru kun
دس نرسه به کوکو، هچین پلا فرو کون
موقعی که به کوکو دسترسی نداری، بالاجبار با پلوی خالی بساز
به هر چیز موجود باید بسنده کرد

duta âquzam ijâ bemâne sedâ kune
دوتا آغوزم ایجا بمانه صدا کونه
دو گردو هم در جای باشد صدا می دهد
نظیر: سنگ سنگ ببیند محبت پیدا می کند

dutâ lânti ki az itâ xule brun aidi itâ turki gab zane itâ farsi
دوتا لانتی کی از ایته خوله بیرون ائیدی ایتا تورکی گب زنه ایتا فارسی
دو مار که از یک سواخ بیرون بیایند یکی ترکی حرف می زند یکی فارسی
هر دو از یک خانواده هستند لیکن پشت هم نیستند و هر کدام یک جور ساز می زنند.

duçake vinjie mâne
دوچکه وینجیه مانه
مثل سقز به آدم می چسبد
وبال گردن است

du xâle šifid be sar dâre, hizâr ârzu be dil
دوخاله شیفید به سر داره هیزار آرزو به دیل
دو تار مو به سر دارد هزار آرزو به دل
از او گذشته که آرزو کند

duxtar az gadâ,dowlat az xudâ
دوختر از گدا، دولت از خودا
دختر از طبقه فقیر به زنی بگیر ثروت را خدا خودش می رساند
در کنایه به کسانی که به خاطر پول و مال دختران ثروتمند و نه از روی علاقه قصد ازدواج با آنها را پیدا می کنند

dur az ti kulâ pare
دور از تی کولا پره
در مورد شخصی مصداق دارد که کاری را که خود می کند همان کار را نفی کند

duroqgu bibište morqe sar pa dâre
دروغگو بیبیشته مورغه سرپا داره
دروغگو، با زبانش مرغ بریان شده را زنده و سرپا می نماید

duroqgu xâne val-val zei, hikase bâvar namoyi
دوروغگو خانه ول ول زئی هیکسه باور ناموئی
خانه دروغگو داشت در آتش می سوخت اما کسی باور نمی کرد
مشابه چوپان دروغگو

duz i râ še, dil hizâr ra
دوز ای را شه، دیل هیزار را
دزد از یک راه می رود لیکن دل از هزار راه
مال یک جا میرود و ایمان هزار جا

du zan dâr, maçed xuse
دو زن دار، مچد خوسه
مرد دو زنه در مسجد میخوابد
اندر مذمت تعدد زوجات

duze piçâ re paye usâni xora pâye
دوزه پیچا ره پایه اوسانی، خوره پایه
برای گربه دزده چماق بلند کنی حواسش جمع می شود(فرار می کند)
هر کس خیانت کند دستش از حساب لرزد

duz hâzir o buz hâzir
دوز حاضیر و بوز حاضیر
دزد حاضر و بز حاضر
در جایی گویند که دو طرف حضور داشته باشند

duz duze fande bextar dâne
دوز دوزه فنده بختر دانه
دزد فوت و فن دزد (های دیگر) را بهتر می داند
همکار از دوز و کلک همکار آگاه تر است

duzi tâ be aman berese, šabam beze mahto bobo
دوزی تا به امان برسه، شبم بزه مهتاب بوبو
تا نوبت دزدی به ما رسید شب هم زد و مهتابی شد
کنایه به بدبیاری و بد اقبالی

duskol bezani dakafe gor  myân
دوسکول بزنی دکفه گوره میان
هلش بدهی می افتد درون قبر
یعنی فلانی خیلی پیر است و پایش لب گور است یا این که مزاجی ضعیف و جسمی نحیف دارد

dušmane salâm foše
دوشمن سلام فوشه
سلام دشمن، فحش است
کنایه به این که به دشمن نباید اعتماد کرد

dušmane ijur salâm bukun ki ti kulâ je ti sar bekafe
دوشمنه ایجور سلام بوکون کی تی کولا جه تی سر بکفه
طوری به دشمن سلام کن که کلایت از سرت بیفتد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

dukân nešini ti piškeš nâxunak nava zen
دوکان نشینی تی پیشکش ناخونک نوا زئن
دکان نشینی پیشکشت اما ناخونک نزن
در دکان می نشینی عیبی ندارد، اما اقلاً ناخونک نزن

dumâq buz kuhie dâre, kapçe u katil kulaškane
دوماغ بوز کوهیه داره کپچه و کاتیل کولشکنه
دماغ بز کوهی را دارد و دک و پوزش شبیه دک و پوز مرغ است
یعنی فلانی خیلی زشت است

dunbeyam az gusfand pile tar
دونبه یم از گوسفند پیله تر
دنبه هم از گوسفند بزرگتر
کاسه داغ تر از آش

dunyâ talâfi xâniye
دونیا تلافی خانیه
دنیا دار تلافی است
دنیا دار مکافات است هر چه بدهی همان ستانی

dunyâye âb bebare une xâb bare
دونیایه آب ببره اونه خواب بره
دنیا را آب ببرد او را خواب می برد
یعنی این که فلانی خیلی بی خبر و بی تفاوت است – از مرحله پرت است

dunyâya fadaidi pirezanâkane, vâparsaeidi jafari dâne koya bekârim
دونیایه فدائیدی پیرزناکانه وپرسئیدی جفری دانه کویا بکاریم
دنیا را دادند به پیرزن ها، آنها می پرسیدند که تخم جعفری را کجا بکاریم؟
هر کاری را بایستی به کاردانش سپرد

dowlat ziâdi çume kura kune
دوولت زیادی چومه کوره کونه
موفقیت فراوان چشم را کور می کند
ثروت بدست آمده اگر زیاد باشد انسان ها را تغییر می دهد

dowome zay aval zake kone dukune
دوومه زای اول زاکه کونه دوکونه
بچه دوم لباس کهنه بچه اول را می پوشد

digari mâle sar hâteme
دیگری مال سر حاتمه
سر مال دیگران حاتم است
از کیسه خلیفه بخشنده است.

divšâle yâbu manestan šouna anârpust bâr dare, amona gâve çarm
دیوشال یابو مانستن، شوئونا انار پوست بارداره، امونا گاوه چرم
مثل یابوی دیوشال(از آبادی های گیلان) موقع رفتن پوست انار بار می کند موقع برگشتن کود گاوی
دائم زیر بار است

dil kâre dase kune, das kâre dile nukune
دیل کار دسه کونه، دس کار دیله نوکونه
دل کار دست را می کند، دست کار دل را نمی کند

dile sumâ bejâr gil ki nie
دیله، سوما بجار گیل کی نیه
دل است، گل (سماق بجار) که نیست که
دل است  و از گوشت و خون است و احساس دارد بر عکس گل بجار

dili dâre ziba, harçi dine ane vâ
دیلی داره زیبا، هر چی دینه انه وا
دلی دارد زیبا، هر چه را که بیند خواهد
بوالهوس است، هر چیزی که ببیند را هوس می کند

Posted in فرهنگی, زیان گیلکی | برچسب: , , , , , , , , , , , , , , , , | Leave a Comment »

قلعه لَمیرمحله آستارا

Posted by صابر در مارس 16, 2010

در جنوب روستای لمیرمحله از توابع بخش مرکزی دهستان ویرمونی آستارا، بر بلندای کوهی، آثاری از قلعه لمیرمحله به چشم می خورد. نام قلعه بر گرفته از نام روستایی در آن حوالی است و راه دسترسی به آن جاده ی آستارا – اردبیل است. پس از عبور از روستای لمیرمحله به سمت شمال، و با طی مسافت تقریبی 2600 متر از داخل بوته ها و درختان جنگلی می توان به قلعه رسید.

در اطراف این قلعه سه خندق به شکل دایره ای در ابعاد تفاوت به چشم می خورد. عرض هر یک از خندق ها 1/5 تا 2 متر است. ارتفاع خندق ها به علت جمع شدن خاشاک در ان ها به درستی مشخص نیست.

مصالح به کار رفته در ساخت این قلعه، سنگ های کوهی و رودخانه ای به همراه ملاط گِل است. این مصالح در اطراف آن پراکنده اند. از بنای قلعه چیزی باقی  نمانده و بیش تر آن بر اثر شرایط جوی و حفاری های غیر مجاز از بین رفته.

هر چند قلعه لمیر محله در نقطه ی حساس و مهم واقع شده بود، ولی می توان آن را پناهگاهی مناسب در مواقع هجوم دشمنان نیز دانست.

Posted in تاریخ, جغرافیا، گردشگری | برچسب: , , , , , , , , | Leave a Comment »